«از آمستردم تا تهران» | شعری از محسن عمادی | به یاد کامبیز روستایی*
با صدای شاعر: روز بر خاکسترهای تو خواهد شکست در میدانچهی هراس کبوتران.میدان بر نالههای تو چاه میشود کبوتران پر میکشند از چاه.چاه، دهان توست پیوسته به تنی سوزان که یکراست به مرکز زمین میرود به تودهی مذاب زخمهای بینام.دور میشوند کبوتران و خاکسترت در نعرهی خاموشِ باد سیلی میزند به رعشهی لذت عابران در تماشای آتشبازی.کلمه، خاکستر است. آواز میخوانیم و خاکستر میپاشیم بر زخمها تا خون بند بیاید بادی سرد بر جراحت کوچکام میوزد بر پیراهنی که درد میکند از آخرین همآغوشی و تکثیر میشود در تمام پیراهنهای جهان که به غیابی مسری گرفتارند.زنان، با تشتی از خاکستر بر کنارهی رود مینشینند ترانه میخوانند و ظرف میشویند.غیاب، ملودی کوچکی است، مشتی خاکستر که بر استکان و نعلبکی بر قاشق و چنگال و بشقابهای چرب میریزند آواز میخوانند ادامه مطلب …