نولیبرالهای وطنی در سالهای اخیر هرگاه که بحث فلسطین و اسراییل به میان آمده است، تلاش کردهاند با عمده کردن نقش حماس در مقاومت مردم فلسطین و هم معنا انگاشتن مقاومت مردم فلسطین با تشکیلات حماس، موضع جانبدارانهی خودشان در حمایت از اسراییل را لاپوشانی کنند. آنها بارها اعلام کردهاند سیاستگذاری هایشان هیچ مبنایی ندارد غیر از «منافع ملی» که نیکی و بدی هر چیزی را باید در نسبت با آن سنجید. هرچند آشکار است که «منافع ملی» را در هر ژارگونی باید با صراحت به «منافع سرمایهداری حاکم» ترجمه کرد اما نولیبرالهای وطنی جادهیی را از هم اکنون صاف میکنند که قرار است در امتداد خود، آنها را به حاکمان ایران و حافظان «منافع ملی» تبدیل کند. آنها به خوبی میدانند در آیندهیی که آنها آرزویش را میکشند مهمترین و بالقوهترین متحد استراتژیک آنها در منطقه دولت اسراییل است پس باید از همین امروز، مشروعیت رابطهی پایدار با دولت اسراییل را فراهم کنند.
فلسطین برای نولیبرالهای وطنی نقطهیی است که نه تنها نمیتوان از آن گذشت بلکه نباید هم از آن گذر کرد. آنها از یک سو با استفاده از ماهیت اسلامی «حرکت مقاومت اسلامی» (حماس) و دست گذاشتن بر ترومای جمعی مردم تحت حکومت اسلامی، تلاش میکنند هرگونه حمایت از مقاومت مردم فلسطین را به همنوایی با جمهوری اسلامی ایران تعبیر کنند و از سوی دیگر تلاش میکنند از همین امروز مشروعیت اخلاقی حمایت از مقاومت مردم فلسطین را مورد تردید قرار دهند. امری که به خوبی میدانند در آینده، وضعیت را میان آنها و نیروهای چپ حاد خواهد کرد. آنها به خوبی میدانند در آینده نبرد طبقاتی دشواری را در پیش خواهند داشت و از هماکنون میخواهند «دشمن» را خلع سلاح کنند. به همین دلیل است که همواره به تشابه گفتار «مستضعفپناه» و «استکبارستیز» اسلام ارتجاعی با گفتار سیاسی ضدسرمایه داری و ضدامپریالیستی چپ اشاره میکنند.
با این وجود آنچه که مطلقن از جانب نولیبرالها بازگو نمیشود، روند تکوین و قدرتگیری حماس است. آنها هرگز نمیگویند که حماس در نتیجهی کدام سیاستها و پیش از آن در نتیجهی کدام خلاء رشد کرد و قدرت گرفت. نگاهی به ماجرای حماس، حتا اگر نخواهد وارد هزارتوی بررسی مستندات و مدارک موجود در مورد ارتباطهای مستقیمتر و طبعن پنهانیتر این سازمان با برادران حاکم نولیبرالهای وطنی در غرب شود، به اندازهی کافی تمام دستگاه ایدئولوژیک آنها را در هم خواهد ریخت. مسئله آشکار کردن رد پای روشنی است که رسانهها و سیاستهای جریان مسلط تلاش میکنند آن را پنهان کنند. باید حماس را از نو شناخت. نه به مثابهی بخشی از مقاومت مردم فلسطین، بلکه به مثابه نشانهگان بیماری سیاستهای نولیبرالیستی در منطقهی خاورمیانه و به ویژه در سرزمینهای اشغالی.
تبدیل اسلام ارتجاعی به یک نیروی سیاسی با پایگاه وسیع و تودهگیر در منطقهی خاورمیانه، تنها در ادامهی دو روند کمابیش هم زمان و متقارن ممکن شده است. از یک سو سرکوب خونین جنبش کمونیستی و تضعیف و در نهایت فروپاشی بلوک شرق و از سوی دیگر گسترش فلاکت اقتصادی در نتیجهی سیاستهای نولیبرالی دیکته شده از سوی بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و صندوق بینالمللی پول در کشورهای مسلمان نشین.
پس عجیب نیست که دو سازمان متشکل اصلی اسلام ارتجاعی در فلسطین، حرکت مقاومت اسلامی (حماس) و جنبش جهاد اسلامی، در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد سازماندهی شدند. آنان غایبان اصلی نزدیک به دو دهه مقاومت در برابر اشغالگران اسراییلی بودند. مقاومت مسلحانهی مردم فلسطین پیش از آن یا توسط سازمانهای مارکسیستی نظیر «جبههی خلق برای آزادی فلسطین» یا «جبههی دموکراتیک برای آزادی فلسطین» و یا توسط سازمانهای غیرمذهبی چپگرایی مانند «جنبش آزادیبخش میهنی فلسطین» (فتح) سازماندهی میشد. «سازمان آزادیبخش فلسطین» (ساف)، عمدهترین ارگان مقاومت مردم فلسطین، ائتلافی بود میان مسلمانان چپگرای انقلابی، ناسیونالیستهای ضدامپریالیست و برخی سازمانها و عناصر مارکسیست فلسطینی.
در تمام مدتی که جنبش مقاومت فلسطین درگیر نبردی رویارو و خونین با اشغالگران بود، نبردی که تنها به سرزمینهای اشغالی محدود نمیشد بلکه دامنهی آن به اردن (اصلیترین محل استقرار آوارگان فلسطینی) و حتا کشورهای اروپایی هم کشیده شده بودْ بنیانگذاران بعدی حماس مشغول کار دیگری بودند. آنها مانند اغلب رهبران و بنیانگذاران بعدی جنبشهای تودهگرای اسلامی در خاورمیانه* نهادهای خیریه و مراکز تفریحی-مذهبی برای جوانان را نه تنها در سرزمینهای اشغالی، بلکه در اردن به عنوان پرجمعیتترین مکان زندگی آوارگان فلسطینی سازمان میدادند، تا مردمی را که با گسترش بیکاری و فلاکت اقتصادی روز به روز فقیرتر میشدند، حول غذای مجانی و اردوهای ارزان یا رایگان ورزشی و تفریحی سازمان دهند. باید بر این نکته انگشت گذاشت که فقر در فلسطین تنها نتیجهی مناسبات سرمایهداری نبود، بلکه پیش از آن بایرسازی زمینهای کشاورزی و بستن راه دریا به روی فلسطینیها، دو پایهی اساسی امرار معاش مردم فلسطین را از آنها گرفته بود. این اما بخشی از سیاست مدون و برنامهریزی شدهی اشغال گام به گام سرزمینهای فلسطینی توسط اسراییل بود تا با فقیرسازی مردم فلسطین آنها را وادار به مهاجرت کند. امری که به واقع نیز در جریان بود و از دههی شصت موج مهاجرت مردم فلسطین، به ویژه جوانان، هرگز منقطع نشده است.
شیخ احمد یاسین، یکی از بنیانگذاران و رهبران حماس که سرانجام بر روی ویلچرش توسط جوخههای نظامی ارتش اسراییل ترور شد، موضع آن روزی رهبران اسلامپناه را در برابر مقاومت مردم فلسطین روشن میکند. او در مورد برخورد خودش با یکی از مبارزان فلسطینی روایت میکند: «یکی از مبارزان که از شاگردانم بود وارد نیروهای آزادیبخش مردمی شده بود؛ به او گفتم: فرزندم! شما تحت تعقیب هستید، یعنی هر روز میخواهید عملیات انجام دهی؟ این چه کاری است که میکنی؟ گفت: بله مگر من جز این نارنجک چیزی دارم؟» او همچنین به خاطر میآورد: «وقتی در سال ۱۹۶۸ به اردن رفتم با یکی از جوانان فلسطینی حاضر در آنجا دیدار کردم، این جوان ساده به من گفت: من وارد فتح شدهام. پرسیدم: بسیار خب، که چی؟ جواب داد: ساکت شو، من خودم را وقف شما کردم، در اینجا باعث خلع درجهای چند افسر اردنی شدهام. گفتم: آخر تو جوان نیم وجبی، میخواهی افسران اردنی را خلع درجه کنی و آنها را آوارهی خیابانها بنمایی؟»**
چنین است که وقتی خونینترین نبرد میان مقاومت فلسطین و دولت اسراییل در جریان است و دامنهی آن حتا به کشورهای دیگر منطقه رسیده است، در حالی که فلسطین و مقاومت آن به چنان مسئلهیی تبدیل شده است که تمام نیروهای مترقی در هر کجای جهان، درگیر آن شدهاند؛ رهبران بعدی حماس مردد نسبت به لزوم مقاومت و بدون هیچ باوری به امکان آن، انجمنهای خیریه و نهادهای ورزشی و تفریحی را با مجوز دولت اسراییل و با پا در میانی «شیخ هاشم خازندار» که به گفتهی خود یاسین از حامیان قرارداد کمپ دیوید و مخالفان ساف بوده است، تشکیل میدهند.
شیخ احمد یاسین ماجرای دریافت مجوز برای «مجمع اسلامی» در سال ۱۹۷۸ را چنین روایت میکند: «در آن شرایط سخت دست به دامن آقای شیخ هاشم خازندار شدیم؛ وی از اعضای سابق اخوانالمسلمین و از طرفداران معاهدهی کمپ دیوید بود. وی ساف را مورد سرزنش قرار میداد و به آنها میگفت: شما متوجه نیستید؛ این معاهده، معاهدهی خوبی است. طرفداری ایشان از کمپ دیوید به حدی بود که قصد داشت هیاتی را برای اعلام حمایت از امضای این معاهده به مصر اعزام کند. خلاصه اینکه یکی از دوستان را به نزد او فرستادم […] شیخ هاشم گفت: بسیار خب، من به دیدن [مقامات اسراییلی] میروم. اگر اشتباه نکنم روز یکشنبه به همراه یکی از اعضای مجمع به نام عبدالعال به وزارت کشور رفت. این شیخ هاشم زبان تندی داشت بنابراین در وزارت کشور شروع به داد و فریاد کرد [… و گفت:] من این مجمع و اعضای آن را میشناسم و آنها را تائید میکنم؛ خلاصه آنقدر این حرفها را زد که موافقت آنها را برای اعطای مجوز جلب کرد.»
این سالها هم زمان بود با سرکوب جنبش چپ در منطقه. در سال ۱۹۷۹ صدام حسین در عراق به قدرت رسید و جنبش کمونیستی را در عراق به شدت سرکوب کرد. صدام هرچند روابط حسنهیی با ساف نیز داشت اما با جدیت از حماس و جریان اسلام ارتجاعی در فلسطین حمایت میکرد. سرکوب انقلاب بهمن ۵۷ در ایران نیز به کشتار وسیع کمونیستها و مسلمانان چپگرای انقلابی منجر شد. جنبش چپ در مصر پس از کودتای انور سادات در ۱۹۷۰ به محاق رفته بود و امضای قرارداد کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ میان مصر و اسراییل با پا درمیانی آمریکا آخرین حمایتهای باقی ماندهی ناصریسم مصری را از مقاومت فلسطین از میان برداشت. اتحاد شوروی نیز در این سالها دستخوش تحولات بزرگی بود. از سال ۱۹۸۵ میخاییل گورباچف به رهبری حزب کمونیست رسید و در سال ۱۹۸۸ رسمن اعلام کرد که شوروی دیگر از دکترین برژنف پیروی نمیکند، روندی که در نهایت به فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ ختم شد. پیش از آن هم سیاست تنشزدایی میان بلوک شرق و غرب جریان داشت و از سالها قبل حمایتهای شوروی از مقاومت فلسطین رو به کاهش گذاشته بود. مجموعهی این شرایط نه تنها جناح چپ و کمونیست مقاومت مردم فلسطین را تضعیف کرد بلکه موجب شد سازمان آزادیبخش فلسطین نیز به شدت ضعیف شود. بنبست دشواری که در نهایت چریکهای پیر فلسطینی را در ۹ سپتامبر ۱۹۹۳ پای میز مذاکره نشاند و باقی ماندهی محبوبیت ساف را با امضای قرارداد صلح بر باد داد.
درست در شرایطی که امکان هر نوع مقاومتی مسدود به نظر میرسید، جنبشهای سازماندهی شده توسط اسلام ارتجاعی از راه رسیدند و تمام آن نیرویی را که حول بنیادهای خیریه سازماندهی کرده بودند، به کار گرفتند. آنها اکنون تبدیل به یگانه امید جمعی مردمانی شده بودند که در جستجوی رستگاری بودند و ارگانهای مقاومت آنها از هم پاشیده بود. ظهور ارتجاع به تمامی نشانهگان شکست انقلاب بود. ابو علی مصطفی آخرین رهبر انقلابی فلسطین بود که در ۲۷ اوت ۲۰۰۱ توسط هلیکوپترهای اسراییلی ترور شد. مسیر حالا دیگر کاملن هموار بود تا در ژانویهی ۲۰۰۶ حماس ارادهی مردم فلسطین برای تداوم مقاومت را نمایندهگی کند و با رای مردم به قدرت برسد. هرچند دموکراسی تناقضات خودش را در جریان همین انتخابات نیز آشکار کرد. آنجا که شما آزادید انتخاب کنید اما به شرط آنکه آن چیزی را که نظم غالب درست میداند، انتخاب کرده باشید وگرنه چنان که در فلسطین شد نمایندهگان مجلس و وزرای دولت «قانونی» و «منتخب» هم توسط ارتش اسراییل، که در دستگاه تبلیغاتی نولیبرالهای وطنی تنها دموکراسی خاورمیانه خوانده میشود، بازداشت و زندانی میشوند. سیستم حاکمی که نولیبرالهای وطنی از آن حمایت میکنند و توسط آن پشتیبانی میشوند، مسئول مستقیم قدرتگیری حماس در فلسطین است و آنها نخواهند توانست چهرهی این برادر دشمنخوی خودشان را پنهان کنند. فلسطین درست همان نقطهیی است که آشکار میکند هیچ راه سومی وجود ندارد و اصلاحات نولیبرالی گرهی را باز نخواهد کرد. مردمان محرومِ غارت شده هیچ انتخاب دیگری ندارند: یا فاشیسم یا کمونیسم. فلسطین را تنها احیای جنبش کمونیستی از حماس و اسراییل، هر دو، رها خواهد کرد.
بهمن ۱۳۹۱
# این متن پیشتر در ویژهنامه «فلسطین» توسط پراکسیس منتشر شده بود. نسخهی پی.دی.اف جزوه را میتوانید از لینک زیر دریافت کنید:
http://docs.praxies.org/Palestin_Praxis.pdf
* از جمله خاندان صدر در عراق، خمینیستها در ایران، طالبان در پاکستان و افغانستان، اخوانالمسلمین در مصر و جماعت اسلامی و جبههی نجات اسلامی در الجزایر و مانند آنها.
** تمامی نقل قولها از شیخ احمد یاسین از قسمت دوم و سوم «تاریخ شفاهی حماس به روایت شیخ احمد یاسین» منتشر شده در خبرگزاری فارس نقل شده و در این آدرس قابل دسترسی است:
http://bah1359.tebyan.net/viewPost.aspx?PostID=54308
و
http://bah1359.tebyan.net/viewPost.aspx?PostID=54309