«آرمین نیکنام»
روندی که از کتابهای تاریخ مربوط به پس از کودتای ۲۸ مرداد تا همین چند سال اخیر و سپس از طریق مشاهدات شخصی به دست میرسد، افت فاحش نوجوانان و جوانان هر دوره نسبت به اسلافشان را بیش از هر چیز باز مینمایاند. به مجرد کودتا، نیروهای اجتماعی به شدت دچار فروکاستگی شدند و جو سبکسرانهی حیرتانگیزی حاکمیت یافت. البته دو استثنا بسیار عمده در این میان وجود دارد. اولی یکی دوسال انتهایی فرایند انقلاب در قالب رشد نیروهای جوان سیاسی و پربار شدن سازمانهایی مثل چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق و شاخهی جوانان جبههی ملی؛ پس از آن جنگ تحمیلی با تمام سرداران و فرماندهان جوانی که جنگ را پیش بردند و البته نوجوانانی که شناسنامههایشان را هم جعل میکردند تا بتوانند راه به جبههها پیدا کنند.
تمام شدن جنگ، سرآغاز سقوط نسل جوانی بود که هر نسل، بیآرمان تر از نسلهای پیشین رشد میکردند و روزمرگی با تداوم نسلها بیشتر و بیشتر میشد. یک نگاه سرسری به ماها و پدرانمان که روزی جانشان را کف دست گذاشتند و پای آرمانهایشان ایستادند تا ظلم را از میان بردارند -ورای اینکه واقعا موفق شدند یا نه، ورای اینکه توانستند یا نه، اینجا فقط مهم داشتن آرمان و همچنین حرکت به سوی آن است- و ماهایی که روزمره و سرسری درسمان را خواندیم و سر کلاس نشستیم و کنکور و بعد دانشگاه و بعد هم یا ادامهی تحصیل، یا مهاجرت، یا سربازی یا کار یا ازدواج یا شاید در بعضی موارد بیش تر از یک موردش را برگزیدیم؛ تا نوجوانانی که از قضا در همین فیسبوک هم میتوانیم ببینیم، از هر پنج نفرشان سه نفر هستند که هفتهای یک آهنگ رپ منتشر میکنند و در آنها حرف از پارتیهایی میزنند که شاید در ده سال آیندهی زندگیشان نتوانند راهی به آنها پیدا کنند و آن دو نفر دیگر هم در هر عکسی که میگیرند دستهایشان را به شکل عجیب و غریبی تاب دادهاند و بلوزهای کلاهدار تا روی زانویشان پوشیدهاند و هیچ نگاهی به اطرافشان نمیاندازند، خیالی برایشان نیست که دور و برشان چه میگذرد و چه قرار است برسرشان بیاید.
تمام بحث همین است. این که آرمانهای انسانها کاملا فردی شوند. تبدیل به آیفون پنج و آیپد و تلویزیونهای ال سی دی و لپتاپهای آی هفت و کیفهای مارکدار شوند. اینکه انسانها هر چه بیشتر و عمیقتر در خود فرو بیفتند. اینکه در اتوبوسها و متروهای سرتاسر پر از سرنشین، هر کسی با هدستی در گوشهایش، موسیقی گوش کند، سرش را با همان ریتم تکان دهد و از دور و برش چیزی نشنود، حتی اگر کسی در اتوبوس خفه شد و جان داد، کسی صدایش را نشنود. اینکه مرزها معنایشان را جایی از دست بدهند که لویی ویتون چه در تورینو، چه در میلان و چه در پاریس دکور مغازهاش را به یک شکل بسازد. این که آیفون پنج، در لوسآنجلس و سیدنی و پکن و برلین در یک زمان عرضه شود. این که این صفها هستند که آرمانها را میسازند. این که بزرگترین آرمان این باشد که صبح هر چه زودتر از خواب برخیزیم تا مبادا در صف روبروی اپل شاپ، یا فروشگاه لویی ویتون و جورجو آرمانی، در میانههای صف بمانیم و آن «کالا»یی که ماهها بود که رویایش را میپرداختیم به دستمان نرسد. اینکه «تمام» اهدافمان رو به این باشد که خودمان را ارضا کنیم و بر اطرافمان هر چه که آمد، آمد و هر چه که رفت، رفت … .
تمام ماجرا همین هرچه کوچکتر شدن دنیای انسانهاست. تمام جریان اینست که اتحاد میان این ماهیچههای ارگانیک اجتماع سست و ناپایدار شود. روزگاری مردم در خیابانهای شیلی میخواندند: «مردم متحد هرگز شکست نمیخورند» حالا وقت اینست که دست به دست هم بدهیم و بخوانیم: «مردم منفرد بهگا میروند.»