با نزدیکتر شدن به موعد انتخابات ریاستِ جمهوری اسلامی، فضای مبهم و مهآلود سالهای پیش آشکارتر و صفهای نبرد سیاسی در عرصهی عمومی از هم منفکتر میشود. آن نیرویی که منطق سیاست انتخاباتی و بتوارهگی صندوق انتخابات را نفی میکند، نمیتواند در دامچالهی دوگانهی تقلبی رای میدهم/ نمیدهم گرفتار شود. البته که میتوان فرصتطلبانه سکوت کرد، اما اتفاقن اگر قصدیتی برای مداخله در سیاست وجود دارد، باید درست در همین وضعیت از این دوگانه فراتر رفت و بر تداوم پیکار رهاییبخش پای فشرد.
نبرد پروفایلها
در روزهای منتهی به انتخابات تعداد زیادی از پروفایلهای فیسبوکی تغییر کرده است. بسیاری از «دوستانمان» ناپدید شدهاند و به جای آنها پروفایلهای یک شکل و در اغلب موارد همرنگی نشسته است که اعلام میکند دارندهی این پروفایل رای میدهد یا نمیدهد. دوگانهیی هم در این میان شکل گرفته است. لایکهایی که هر پروفایل تغییر کرده میگیرد، تقریبن قابل پیشبینیاند. رفتار تغییردهندهگان پروفایلها و مشوقان آنها در غیبت یک ارادهی جمعی منسجم که رای دادن یا رای ندادن بخشی از تاکتیک یا استراتژی آن باشد، بیشتر شبیه رفتار هواداران تیمهای فوتبال است تا تقابلی سیاسی. استدلالهای کسانی که یک سوی این بازی را تبلیغ میکنند از هم تفکیک نمیشود، چهرههایی متحد شکل میگیرند که تاریخ انقضای اتحاد آنها تنها چند روز پس از انتخابات خواهد بود. نتیجهی انتخابات هرچه که باشد این وحدت پروفایلی به سرعت از هم خواهد پاشید و چیزی از آن باقی نخواهد ماند، چرا که حتا در وضعیت فعلی هم چیزی نیست که در آینده چیزی از آن باقی بماند. این پروفایلها، و در اغلب موارد یادداشتهای تحلیلی تند و تیزی که به آنها الصاق میشوند، هیچ چیزی را بیان نمیکنند. آنها در غیبت «ما»یی که وجود ندارد به رغم ظاهر آرایندهی خودشان در نهایت همان چیزی هستند که میتوانند باشند: تصمیمی فردی که تلاش دارد خودش را بخشی از یک تصمیم جمعی جا بزند یا خودش را درون یک تصمیم جمعی جای دهد. این دوگانه و اتحادهای حول آن به وضوح تقلبی است با این وجود تقابل جدیتری هم در پس این پروفایلها در جریان است.
انحصاری که شکسته شد
در مقدمهی کتاب «دموکراسی در کدام وضعیت؟» که توسط «منجنیق» منتشر شد، نوشته شده بود: «چپ ایران بخشی از میراث جنبش کمونیستی را به دلیل عناد با مترجمان آنها و «عمل سیاسی» مترجمان این آثار دور ریخته است. در جهان واقعی اما چنین نیست. هرچند بحثهای تند و جدی و مهمی میان اندیشمندان جنبش کمونیستی در جریان است اما هر کدام آنها بخشی از سپهر ایدهی کمونیسم محسوب میشوند. از مارکس و لنین و تروتسکی و مائو تا بدیو و ژیژک و آگامبن و رانسیر، از بنسعید و کالینیکوس و آندرسون و سمیر امین تا جان هالووی و نگری و آدورنو و مارکوزه، همه و همه بخشی از دستاوردهای جنبش کمونیستی و افت و خیزهای آن به حساب میآیند. اگر بناست گامی به پیش برداریم و اگر بناست ترجمه در خدمت مبارزهیی باشد که با آن درگیر میشویم، باید هر ایدهی رهاییبخشی را به چنگ آوریم و از آن خود کنیم. باید برخی از این متنها را به همان جایی برگردانیم که به آن تعلق دارند. به مبارزهی انقلابی» [۱]. شاید بتوان این پروژه را احیای کمونیستی آلن بدیو، ژیژک، رانسیر، آگامبن، نگری، نانسی، بلانشو و مانند آنها نامید. از یک سو در افتادن و مباحثه با بخشی از جنبش کمونیستی که این دست نظریهپردازان را با برچسب «نظریهپردازان پسامارکسیست» از جنبش کمونیستی اخراج میکرد و از سوی دیگر مترجمان و پیروانی که هر سویهی انقلابی نظریهی آنان را حذف میکردند تا آنها را به کالایی شیک و مجلسی فرو بکاهند. چیزی مقبول جامعهی مصرفی که نظریه را تنها برای نظریه مصرف میکرد.
مالکیتی انحصاری اما در هم شکسته است. تلاشی آگاهانه برای بازگرداندن بخشی از سنت نظری جنبش کمونیستی به متن مبارزهی انقلابی شکل گرفته که واکنش خصمانهی مالکان «حقوق معنوی» این نظریهپردازان را سخت برآشفته میکند. چنین است که در روزهای اخیر جبههی آنها در تقابل با حکومت، در تقابل با نولیبرالهایی که به نفع امکان دخالت بشردوستانه، تحریم انتخابات را تبلیغ میکنند و نه حتا در تقابل با گرایشهای سنتیتر چپ که اغلب به «تحریم فعال انتخابات» اعتقاد دارند، شکل نگرفته است. سویهی اصلی تهاجم جمعی و خشمگینانهی آنها، اغلبْ کسانی هستند که از دستاوردهای نظریِ نظریهپردازان پیشگفته بهره میبرند و اغلب آنها حتا تحریم انتخابات یا رای ندادن را هم تبلیغ نمیکنند.
دلیل تهاجم آنها آشکار است در همان مقدمهی «دموکراسی در کدام وضعیت؟» نوشته شده بود: «آن مترجمی که نمیخواهد به ایدهیی که آن را ترجمه میکند، وفادار بماند، تاجر است. آن کسی که تفکر تولید میکند ولی تولیداتش را قرار است دیگرانی بیرون از او «مصرف» کنند، چرا که متفکر بزرگ پشت «زندگی مارکس» سنگر گرفته و فروتنانه برای نجات بشریت در کتابخانه بست نشسته است، کَلاش است. او به همان ایدههایی که ترجمه کرده است خیانت میکند چرا که آنها را تنها برای «نمایش» ترجمه میکند، برای تکمیل دکور تراژدی بزرگ. او حتا مفهوم «وفاداری» را واروونه میکند و با دستمایههای تئوریکی که به واسطهی دسترسی بیشتر خود به «متن اصلی» آموخته، عدم وفاداری خودش را با ترکیب گاه حتا بیربط آنها و یا برجسته کردن هر سویهی انفعالطلبانهیی در یک گوشهی دور افتادهی متن، به عنوان تنها «شکل ممکن وفاداری» جا میزند. او این انفعال را نه تنها تبلیغ میکند، نه تنها ترویج میکند، بلکه آن را تنها «امکان رهاییبخش» در وضعیت حاکم مینمایاند».
آنها به خوبی میدانند که اینک امکان انحصاری آنها در دسترسی به این متون و حق انحصاری آنها برای استفاده از این متون و گرایش انحصاری آنها به نظریهپردازانی که این متون را تولید کردهاند، در هم شکسته است. دیگر برای توجیه انفعال نمیتوان پشت این کلمهها سنگر گرفت و برای حمله به مبارزهی انقلابی، نظریهی رادیکال معاصر را از هر سویهی رادیکالی تهی کرد. پس تضاد تقلبی داخل و خارج را ساختند و هرگاه چیزی باب میل آنها از خارج کشور شنیده شد و چیزی مخالف نظر آنها در داخل کشور، تضاد آشتیناپذیر برساختهی خودشان را به دست فراموشی سپردند. از تبلیغات انتخاباتی مسعود بهنود و مسیح علینژاد و سید ابراهیم نبوی استقبال کردند و رادیو فنگ را که هنوز از تهران پخش میشود، مسکوت گذاشتند. دروغ و دغل گفتند و واقعیت را وارونه کردند و هر کجایی که توانستند دهان به یاوه گشودند و سنگها را بستند [۲]. آنها به خوبی تشخیص دادهاند که آن خواست و ارادهی جمعی برای بازگرداندن برخی از متنها به جایی که به آن تعلق دارند، به مبارزهی انقلابی صورت تحقق یافته است، و البته در این میان تلاش مضاعف خود آنان نیز بی تاثیر نبوده است که مصداقی مادی و عینی شدند از آن کسانی که نوشته شده بودند.
دوباره از همان خیابانها
اگر «رخداد»، پیشبینیناپذیر باشد، تشبثات اغلب فیسبوکی برای آفریدن رخداد از دل وضعیت، درست به اندازهی همان ترکیب پوچ و تهی «انقلاب فیسبوکی» ابلهانه است. آنهایی که هر امکانی را برای مبارزه و مقاومت در وضعیتی که حاکم نخواهد و اجازه ندهد، نفی میکنند، آنهایی که تنها و یگانه راه تغییر وضعیت را صندوق انتخابات ترسیم میکنند و تنها راه مشارکت سیاسی در سرنوشت جمعی را رای دادن و رای ندادن را عین انفعال جا میزنند؛ از همین امروز و پیش از واگذاری قدرت سیاسی به دشمن، فرودستان را از لحاظ جسمی و روانی خلع سلاح میکنند. آنها حتا اگر کاندیدای حداقلیشان به قدرت برسد، پیشاپیش راه را برای شکلی از ادارهی جامعه گشودهاند و چنان رخنهیی در باروهای دفاعی فرودستان ایجاد کردهاند که منطق بهرهکشی و سود، با تداوم سیاستهای اقتصادی نولیبرالی در صورت پیروزی هر کدام از نامزدهای انتخاباتی، استخوان فرودستان را خرد کند.
وقتی در این گفتار ایران با ترکیه، مصر، تونس، سوریه و هر کجای دیگری که شکلی از مقاومت جمعی شکل گرفته است، تفاوت دارد و ایران تنها کشوری است روی کرهی خاکی که یگانه امکان شکل گرفتن «مردم» در آن هر چهار سال یک بار و به میانجی شرکت در ماشین انتخابات گشوده میشود؛ وقتی قدرت دستگاه سرکوب، مطلق و امکان هر مقاومت جمعی و سوژهمندی، مسدود نمایانده و حتا در بازخوانی تجربهی جنبش ۸۸ تنها دلیل شکست جنبش، سرکوب حکومتی دانسته میشود و حتا اشارهیی هم به عدم سازمانیابی مردمی، به متشکل نشدن مردم و به عدم وجود همبندیهای مردمی نمیشود، پیشاپیش ابزار سراپا ایدئولوژیکی فراهم شده است که وحشیترین اشکال استبداد هم در صورت پیروزی برای دسترسی بیدردسر به اهدافش به آن نیاز خواهد داشت.
درست اینجاست که پافشاری بر تداوم پیکار رهاییبخش و امکان مبارزه و مقاومت جمعی تنها ضرورت موجود است. این چند روز هم خواهد گذشت و همهی ما از روز انتخابات گذر خواهیم کرد، با انگشتهای جوهری یا بدون انگشتهای جوهری. فردای آن روز اما همه با هم خیلی کار داریم. جبهههای جدیدی گشوده شده و صفهای نوینی شکل گرفته است.
خرداد ۱۳۹۲
پانوشتها:
[۱] کتاب «دموکراسی در کدام وضعیت؟» را در این آدرس ببینید:
http://docs.manjanigh.com/index.html
[۲] از آن جمله یکی از این حضرات در صفحهی فیسبوکیاش با ارجاع به یادداشت نگارنده در شمارهی پنجم نشریهی شبانه (در این آدرس: http://communarium.org/?p=622) نوشته است که نگارنده از «کنش موسوی در مقابل هاشمی» تمجید کردهام، در حالی که «خوب یاد»شان است که «پیش از این همین موسوی را چگونه نفی» میکردهام و «حالا در مقابل هاشمی او را علم» کردهام. تحلیلی که من در آن یادداشت از میرحسین موسوی به دست دادهام از قضا دقیقن در تداوم تحلیلهایی بوده است که پیش از این و لااقل از سال ۸۹ به آن رسیده و آن را نوشته بودهام، منتها منتقد مجرب داستان ما «خوب» یادش نبوده است یا نخواسته بوده که باشد. برای اثبات این مدعا نگاه کنید به این یادداشتها از من که از قضا دو مورد آن در مورد کشتارهای دههی شصت بوده است:
«شانه تکان دادیم و زخم شانهها را تکاندیم»، منتشر شده در ۲ مرداد ۱۳۸۹:
«شصت و هفتی از آن خودشان»، منتشر شده در ۲۹ مرداد ۱۳۸۹:
«دوباره از سر خط، دوباره اول کار»، منتشر شده در ۲۲ تیر ۱۳۹۰:
1 thought on “آلن بدیو روی پاهایش | هژیر پلاسچی”