[دریافت نسخه PDF]
مقدمهی مترجم: به راستی چه تغییر ماهوی در نسبت فردی چون هاشمی رفسنجانی، کسی که زمانی نه چندان دور «دشمن مردم» تلقی میشد و امروز به عنوان حامی و حتا «ناجی مردم» قلمداد میشود، با «مردم» صورت پذیرفته است؟ آیا تغییری در رویکرد او به مردم به چشم میخورد؟ یا شاید باید راز این گردش را در خودِ «مردم»، در مفهومی که «مردم» به آن اشاره دارد، جست؟ این «مردم» کیست که میتوان در عین دشمنی با او، مدافع حقوقش هم شد؟
«مردمی» که بخشی از نیروهای سیاسی چپ در دفاع از منافعاش در انتخابات اخیر به حمایت از روحانی برخاستند، چه نسبتی با کسانی دارد که «سوژههای سیاست» نامیده میشوند؟ آیا گرد آمدن افراد بعضن ناهمگون در مکانی عمومی مثل خیابان به تنهایی برسازندهء سوژههای سیاست است؟ آیا صرف سرازیر شدن یک جمع در خیابان، از ایشان «مردم» میسازد؟ آیا برای مردم نامیدن ایشان اشاره به تعداد کثیر و خواست عمومیشان کافی است؟
خیابان به مثابهء مکانی که سیاست در آن در جریان است، نقطهء برخورد دو ضد، محل تلاقی دو فرآیندِ جمعناپذیر، تنها میتواند مردمی را در خود جای دهد، که در فرآیندِ شدنِ خود، به مقابله با دولت/ قدرت حاکم برآمده باشد، و وجود خود را لاجرم در پروسهء نفی نظم مسلط شکل دهد. در این معنا مسلمن کثرت و حضور مجموعهای از افراد در خیابان با هر انگیزهای نمیتواند از ایشان مردم بسازد؛ به بیانی دیگر، تا جایی که «مردم» ناظر بر سوژههای بالقوهء فرآیندی رهاییبخش باشد، به همان نسبت که حق با شش میلیون اکثریتِ رأی دهنده به نازیسم در آلمان نبود و ایشان «مردم» نساختند، کسانی هم که به روحانی رأی دادند و در جشن برگزیده شدنش به خیابانها ریختند «مردم» نیستند.
پس اگر اکثریت داشتن حامل و ضامن مشروعیت نظر و خواستی نیست، مشروعیت «مردم» ناشی از چیست؟ اگر هر خیابانی میعادگاه مردم نیست، پس مردم را در کجا میتوان ملاقات کرد؟ اگر هر فعالیت سیاسیِ کم و بیش پر مخاطرهء سیاسی که ممکن است حتا به قیمت جان تمام شود، به معنی «سیاست» و رویارویی با حاکم نیست، پس «سیاست رادیکال» کدام است و اصولن چطور میشود مقابل نظم مسلط ایستاد؟
اینها و سؤالاتی از این دست، ما و همهء کسانی را که داعیهدار حمایت از سیاست مردمی هستند، بر آن میدارد تا در مفهوم «مردم» دقت کنیم؛ ترجمهء این متن تلاشی است در همین راستا، امید که به رغم کم و کاستیهایش سهمی در این مهم داشته باشد.
***
یک. حتا اگر هنوز و دوباره جز ادای احترام به انقلاب فرانسه از آغازش، نتوان کاری کرد، دقیقن باید پذیرفت که «مردم»، [در عبارتِ] «ما به خواست مردم اینجا هستیم»، به هیچ وجه به واسطهء خودش، یک موصوف مترقی نیست. زمانیکه ملانشون [۱]** میدهد اعلام کنند «میدان برای مردم!»، امروز چیزی غیر از یک رتوریک ناخوانا نیست. همچنین به تقارن میپذیریم که «مردم» یک عبارت فاشیستی هم نیست، حتا اگر کاربردهای نازی[منشانهء] نهفته در کلمهء «وُلک» (Volk)، چنین چیزی را به ذهن متبادر کنند. وقتی تقریبن همه جا «پوپولیسم» مارین لوپن [۲] افشا میشود، فقط گفتگو از یک آشفتگی است. حقیقت این است که امروز «مردم» یک عبارت خنثاست، واژهای است مثل سایر واژگانِ سیاسی. همه اش به زمینه(contexte) برمیگردد. بنابراین از نزدیکتر در آن نظر خواهیم کرد.
دو. صفت «مردمی» (populaire) پرکاربردتر است و بیشتر مورد تأکید قرار دارد. کافی است که نگاهی بیاندازیم به آنچه عباراتی از این دست قصد دارند معنی کنند، «کمیتهء مردمی»، «جنبشهای مردمی»، «دادگاه مردمی»، «جبههء مردمی»، «قدرت مردمی»، و حتا در سطح دولت، «دموکراسی مردمی»، -برای اینکه از «ارتش مردمیِ آزادیبخش» صحبتی به میان نیاید،- تا نشان داده شود که صفت قصد دارد موصوف را سیاسی جلوه دهد، و به موصوف حال و هوایی ببخشد که [این حال و هوا] گسست از خفقان و روشنایی یک زندگی جمعی را با هم ترکیب میکند. قطعن اینکه یک خواننده یا یک فردِ سیاسیْ «مردمی» باشد، چیزی نیست جز یک نشانهء آماریْ بی هیچ ارزش دیگری. اما اینکه جنبش یا شورشی مردمی باشد، به هر حال آن را در کنار اپیزودهایی از این دست در منطقه ای از تاریخ طبقهبندی میکند، که در آنجا مسئلهء رهایی مطرح است.
سه. درعوض به واژهء «مردم» بدگمانیم، هنگامی که به دنبالش یک صفت، خصوصن صفتِ هویتی یا ملی میآید.
چهار. قطعن میدانیم که «جنگ قهرمانانهء آزادسازی مردم ویتنام» چیزی ندارد که مشروع و به طور سیاسی مثبت نباشد. و گفته خواهد شد که «آزادسازی» در کانتکست سرکوب استعماری، حتا سرکوبِ تحمل ناپذیرِ اشغالِ خارجی به «مردم» با صفتی که در پیاش میآید و مردم مذکور را خاص میکند، وجه رهایی بخشِ انکارناپذیری میبخشد. در صف امپریالها و استعمارگرها ترجیح بر این است که وقتی حرفی از «نژاد» و «وحشیها» نیست، از «طایفه»، از «قوم»، از «قبیله» صحبت شود. واژهء «مردم» فقط شایستهء فاتحان قادر است، [فاتحانی] ذوق زده از فتح خود: «مردم فرانسه»، «مردم انگلستان»، بله… مردم الجزایر یا ویتنام، نه! و برای دولت اسرائیل، باز امروز «مردم فلسطین» هم نه! دورهء جنگهای آزادسازی ملی در حالی که مبارزهء نظامی را میطلبید، «مردم + صفت ملی» به واسطهء نیروی خیر و شفابخش نهفته در حقی که برای واژهء «مردم» قائل است، تقدیس میشد؛ حقی برای کسانی که، استعمارگران به گمان اینکه تنها خود مردمان «واقعی» اند از به کار بردنش برای ایشان [مبارزین] امتناع میکردند.
پنج. اما خارج از روند خشونتبار آزادسازی، خارج از جنبش تصاحب یک لغتِ ممنوع، «مردم + صفت ملی» یعنی چه؟ هیچ، به آن اعتراف کنیم. و مخصوصن امروز. چراکه امروز است که حقیقتِ یکِ حکمِ قاطع و به همان میزان فراموش شدهء مارکس خود را تحمیل میکند. هر چند در چشمان نویسندهاش بیرحمانه باشد: «پرولتاریا سرزمین ندارد». آنها از کوچنشینان که همیشه اینگونه بوده اند، بیسرزمینتر هستند، -چراکه خود را از خاک و از فلاکت دهقانی برای بدل شدن به لشکری در کارگاههای سرمایه، کنده اند- پرولترها امروز بیش از همیشه بیسرزمین اند. نه تنها از روستا تا شهر بلکه از آفریقا و از آسیا به سمت اروپا و آمریکا، حتا از کامرون تا شانگهای یا از فلیپین تا برزیل. بنابراین مردم + صفت ملی، به چه کسی متعلق است؟ امروز، خیلی بیشتر از زمانیکه، آنچه پیامآور بزرگِ شدنِ پرولتاریا، مارکس، انترناسیونال اول را رویش پایهگذاری کرد، کارگران [به مثابهء] تنِ زندهء انترناسیونالیسم هستند. تنها سرزمینی که میتواند وجود داشته باشد چیزی شبیه یک «پرولتاریا» است که به مثابهء تنِ سوژه شدهء (subjectivé) کمونیسم فهم میشود.
شش. باید عباراتی از این دست، «مردم فرانسه» و اَشکال دیگری که در آنها «مردم» با یک هویت، مهر و موم شده است را در خطِ سیر ارتجاعیشان وانهاد. جایی که در حقیقت، «مردم فرانسه» چیزی بیشتر از: «مجموعهء رخوت زده (inerte) از کسانی است که دولت به آنها حقی بخشیده که خود را فرانسوی بنامند». این تجمیع پذیرفته نخواهد بود، مگر در صورتی که هویت، درواقع یک فرآیندِ سیاسیِ در جریان باشد؛ مانند «مردم الجزایر» در طول جنگ فرانسه در الجزایر، یا «مردم چین» زمانی که این عبارت پس از اینکه بنیانِ کمونیستیِ یِنان [3] [نهاده شد]، استفاده میشده است. خاطر نشان میشود که در این حالات، «مردم + صفت» فقط در صورتی واقعیتاش را نشان میدهد که به شیوهای خشونتبار در رویاروییِ «مردم+ صفت»ِ دیگری که ارتش استعمارگر بر دوش میکشدش، قرار بگیرد. همان ارتشی که مدعی است که هرگونه حقی در کلمهء «مردم» برای شورشیان قدغن است، یا ارتشِ دولتِ ارتجاعی، که مایل است شورشیانِ «ضدملی» را حذف کند.
هفت. بنابراین: «مردم + صفت» یا کاملن یک مقولهء رخوتزده از دولت (همچون «مردم فرانسه» امروز در دهان سیاستمداران در هر سطحی) است و یا کاملن مقولهای از جنگها و فرآیندهای سیاسیِ مربوط به شرایط به اصطلاح آزادسازی ملی.
هشت. در دموکراسی پارلمانی به طور ملموس، «مردم» در واقع به فهرستی از حقِ دولت بدل شده است. به واسطهء سیاستِ قلابیِ رأی، «مردم» که ترکیبی است از کلکسیونی از اتم های انسانی، به منتخبین، توهمی از مشروعیت میبخشد؛ این «حاکمیت مردم»، و به طور دقیقتر حاکمیتِ «مردم فرانسه» است. اگر نزد روسو حاکمیت هنوز همان حاکمیتِ یک جلسهء مردمیِ مؤثر و زنده باشد – به خاطر بیاوریم که روسو پارلمانتاریسم انگلستان را به مثابهء یک شیادی در نظر میگرفت- امروز واضح است که این حاکمیت، بهخاطر اینکه حاکمیتِ تنوعی از عقاید رخوتزده و اتمیزه است، هیچ سوژهء سیاسیِ واقعی نمیسازد. «مردم» به عنوان مرجع قضاییِ فرآیندِ نمایندگی، تنها به این معنی است که دولت میتواند و باید در بودنِ خویش بکوشد.
نه. پرسیده میشود کدام بودن ِ(être) [دولت]؟ بنابراین اینجا به بدون پرداختن به جزئیاتِ این موضوع پیش خواهیم رفت؛ [این موضوع] که دولتهای ما واقعیتشان را به هیچ وجه از رأی بیرون نمی کشند، بلکه از تبعیتِ گریزناپذیر از ضرورتهای سرمایه و از ابعاد ضد مردمی ای (در این میان روی ارزشهای قطعن مطلوبی که از صفت «مردمی» ناشی میشوند، تأکید کنیم) که این ضرورتها به طور دائمی طلب میکنند، نتیجه میشوند. و این به شیوهء علنیتر از قبل و بیش از پیش وقیحانه در جریان است. با چه چیزی «دولتهای دموکراتیک» ما از مردمی که مدعی نمایندگیِ شان هستند، محتوایی میسازند که میشود گفت "سرمایهگذاری" شده است. اگر شما این را باور نمیکنید، اگر همچون توماس قدیس آنچه را مینگرید، باور ندارید، اولاند را ببینید.
ده. اما آیا «مردم» نمیتواند واقعیتی نهان در قابلیتِ مترقیِ صفت «مردمی» باشد؟ یک «تجمع مردمی» نمونهای از نمایندگی «مردم» در معنای دیگری نیست، معنایی غیر از نمایندگیِ بسته و وابسته به دولت که [درآن] دوباره صفتهای ملی و روند قضایی «دموکراتیک» حاکمیت کشف میشوند؟
یازده. به مثال جنگهای آزادسازی ملی بازگردیم. در این کانتکست «مردم ویتنام» درواقع به معنای وجود مردمی است که مردم بودنش به عنوان مرجعی از یک ملت، رد شده است. ملتی که نمیتواند در صحنهء جهانی وجود داشته باشد، مگر در صورتی که به یک دولت اختصاص یافته باشد. "در بازخورد ناموجودیتِ یک دولت است" که «مردم» میتواند در ترسیم کردنِ یک فرآیند سیاسی مشارکت کند، و بنابراین مقولهای سیاسی بشود. به محض اینکه دولتِ موردِ سؤال در «جامعهء بین الملی» شکل بگیرد، ثبت شود، سامان یابد، مردمی که او خود را به نام ایشان میخواند از سوژهء سیاسی بودن، دست میشویند. این [مسئله] به شیوهای جهانشمول [سرنوشتِ] تودهء منفعلی است که دولت به آن هیئت میبخشد، حال شکل دولت هر چه میخواهد باشد
دوازده. اما «مردم» نمیتواند در این تودهء منفعل، تکینگیای ترسیم کند؟ اگر در فرانسه برای مثال اعتصابات بزرگ یا اِشغال ژوئن 1936 یا می 1968 را در نظر بگیریم، آیا نباید پذیرفت که میشود گفت مردمی – «مردمی کارگر»- خود را اینجا به مثابهء گونهای از استثنایِ ذاتی از رخوتِ برساخته و طراحی شده با عبارت «مردم فرانسه»، آشکار نمودند؟ بله میشود، باید چنین گفت. و پیشتر باید از اسپارتاکوس و از همراهان شورشیاش یا از توسان لوورتور و از دوستان سفید یا سیاهش، گفت. باید گفت که آنان در روم باستان یا در جزیرهء استعمارزدهء هائیتی، مردمی واقعی آفریدند.
سیزده. حتا رخوت خطرناکِ واژهء «مردم»ِ تصنعی از یک صفتِ ملی، هرچند برخلاف آن [مفهوم دیگر] است، میتواند به واسطهء فشاری درونی، برای آن «مردم» ِ [خواهان] ِملیت و حق، مخرب باشد. اِشغال کنندگان میدانِ تحریر در مصر یا بیش از آن در «بهار عربی»، چه میخواهند بگویند زمانی که تأکید میکنند: «ما مردم مصر هستیم»؟ [میگویند] که جنبششان، اتحاد دقیقشان، دستورالعملشان، مردم مصریای را پیکربندی میکند که از رخوت ملیِ برساخته رهیده است. مردم مصریای که حق دارد فعالانه صفت ملی را طلب کند، "چرا که از آن ملتی حرف میزند که هنوز در حال شدن است". چراکه این ملت تنها در شکل پویای یک جنبش عظیم سیاسی وجود دارد. چرا که در این جنبش، دولتی که مدعی است مصر را نمایندگی میکند، نامشروع است، و باید محو شود.
چهارده. در کجا میشود دید که مردم معنایی بگیرد که محوِ دولتِ موجود و ورای آن، محو دولتِ خویش را به کار ببندد؛ به محض اینکه تصمیمگیریِ سیاسی بین دستانِ مردمِ جدیدی باشد که در یک میدان گرد آمده، در "همین جا، [ و در همین لحظه]" گردآمده است. آنچه همواره خود را در جنبشهای مردمیِ گسترده عیان میکند، ضرورت پنهانی چیزی است که مارکس از آن هدفِ والایِ هر سیاستِ انقلابی را ساخته است: محو کردن دولت.
پانزده. خاطر نشان کنیم که در همهء این نمونهها، به جای "نمایندگیِ" غالبِ روندهای انتخاباتی، آن نمایندگیای که رخوتِ دولتیِ مردم را به واسطهء ابزار قضاییِ یک مشروعیتِ دولتی، شکل میدهد، و همچنین به جای "تبعیت" همیشگیِ نیمه-توافقی، نیمه-زوری، از یک اتوریتهء مستبد، ما "گسستی" اندک داریم که واژهء «مردم» را مطابق یک جهتگیریِ سیاسیِ بیسابقه فعال میکند. مردم میتواند -کاملن در کانتکست دیگری غیر از آنچه در مبارزات آزادسازی ملی است-از نو ترسیم شود؛ [به عنوانِ] سوژهء فرآیندی سیاسی. اما بازهم تحت شکلی از اقلیت که مردم را نه "نمایندگی" بلکه "اعلام میکند"، اقلیتی که مردم "است" از آن رو که رخوت خاص خودش را از میان میبرد و از خود تنی برای سیاستی نوین میسازد.
شانزده. لازم به ذکر است که گسستِ اندک، ورای جزء برسازندهء ویژه اش، ورای تعداد کمی که از آن تنِ سیاستِ نوین را به وجود میآورند، نمیتواند به اعلانش (ما مردم هستیم، مردمِ واقعی) چندان ارزشی ببخشد، مگر به اندازهای که این گسست، به طرز قابل مشاهدهای به واسطهء هزاران کانال و فعل به تودهء مردمی زنده و در تکاپو، "مربوط" باشد. مائوتسهتونگ در حالی که از این گسست خاص و تخصصی حرف میزند، که در قرن گذشته «حزب کمونیست» خوانده میشد، اشاره میکند که مشروعیت این گسست در هر لحظه با آنچه که او «پیوندِ توده» مینامید، معلق میشده، [پیوندهِ تودهای] که در نگاهِ وی، الف تا یایِ "واقعیتِ" ممکن یک سیاست بوده است. گفتی است که استثنای درونیای که [معادل] مردم در معنای گسست فعال است، فقط وقتی به طور پایدار و دائمی از ادعایش در مورد اینکه تنِ موقتیِ مردمِ واقعی است، دفاع میکند، که به طور بیوقفه به این ادعا در توده های وسیع، اعتبار ببخشد؛ با گستراندن فعالیتش رو به کسانی که مردمِ رخوتزده، مردمی که مطیع هیئتبندی هستند که دولت از ایشان ارائه داده است، ایشان را بازهم از قابلیتِ سیاسیشان دور نگه میدارد.
هفده. اما همچنین «مردم» در معنایی دیگری وجود ندارد؟ در معنای کسانی که با وجود اینکه حتا هنوز گسستِ گردآمده را فعال نکرده، واقعن مشمول دستگاهِ «مردم حاکم» آنچنان که دولت برمیسازدش هم نباشد؟ ما پاسخ میدهیم: بله . تمایلی هست در صحبت از «عوام» (les gens du peuple)، بدین معنی که "آنان کسانی هستند که مردم رسمی، بنابه میل دولت، آنان را به همچون ناموجود می انگارد". ما در اینجا در لبههای عینیتِ اجتماعی، اقتصادی و دولتی هستیم. در طول امتداد قرون، تودهء «ناموجود» تودهء دهقانان فقیر است، اصطلاحن جامعهء موجود، آنچنان که دولت آن را در نظر دارد، متشکل است از مخلوطِ آریستوکراسیِ سلسله مراتبی و ثروت اکتسابی. امروز در جوامعی که خود را باب میل خودشان تحت عنوان «جوامع پیشرفته»، یا «دموکراتیک» میخوانند، هستهای سخت از تودهء ناموجودی از پرولتاریای تازه وارد، (کسانی که «مهاجر» نامیده میشوند)، شکل یافته است. پیرامون آنان، کلیتی مواج از کارگران بی ثبات، از کارمندان خیلی کوچک، از روشنفکران بیطبقه، و از همهء جوانهای تبعیدی و مورد تبعیض نژادی واقع شده، در حاشیهء شهرهای بزرگ، ترکیب میشود. حرف زدن از «مردم» در مورد این مجموعه مشروع است، بهخاطر اینکه این مجموعه، حقی را که مردم رسمی، در چشم دولت، از آن محظوظ میشود، ندارد.
هژده. در ذهن داشته باشیم که در جامعهء ما، مردم رسمی، نام به شدت غریبِ «طبقهء متوسط» را دریافت میکند. گویا کسی که «متوسط» است میتواند تحسین برانگیز باشد…*** از این رو است که ایدئولوژی مسلطِ جامعهء ما ارسطویی است. ارسطو علیه آریستوکراتیسمِ آشکار افلاطون، برتریِ چیزی را نشانده است، که دقیقن در میانه قرار میگیرد. اوست که تأکید دارد که خلق یک طبقهء متوسط مهم، ضامنِ ضروریِ قانون اساسیای از نوع دموکراتیک است. امروز، روزنامههای تبلیغات رسمی (یعنی تقریبن همهء روزنامهها)، وقتی از اینکه طبقهء متوسط چین -آنها مفتخرانه شمردند…- به پانصد میلیون نفر رسید، افرادی که محصولات جدید مصرف میکنند و میخواهند که برایشان صلح آورده شود، به وجد میآیند، بدون اینکه بدانند ارسطویی عمل میکنند. نتیجهگیریشان همان نتیجهگیری ارسطوست: در چین دموکراسیای -متوسط…- مد نظر است، که «مردم» برایش مجموعهای است رضایتمند از آدمهایِ طبقهء متوسط، دموکراسیای که برای اینکه قدرت الیگارشی سرمایهدارانه بتواند همینطور به شیوهء دموکراتیکی مشروع جلوه کند، شکل تودهوار به خود میگیرد.
نوزده. طبقهء متوسط، «مردمِ» الیگارشیِ سرمایهدار است.
بیست. از این نقطه نظر، [فرد] مالیایی، چینی، مراکشی، کنگویی، یا تامولی که برایش در نظم جایی نیست، که از دادن ارواق هویت به او امتناع میشود، همانطور که هست نشانه ایست از مردم، و نمیتواند [مردم] باشد جز در [جریان] کندنِ واژهء «مردم» از مردمِ دروغینِ مرکب از کسانی که حولِ الیگارشی به اجماع میرسند. این باقی دلیلی است که بهخاطرش فرآیند سازمانیابیِ سیاسی پیرامون مسئلهء اوراق هویت، و عمومیتر از آن پیرامون مسئلهء مربوط به تازه واردین پِرولتر، برای هر سیاستِ مترقیِ امروز، مسئلهای مرکزی است: چنین سیاستی مردم جدید را طوری صورتبندی میکند که خود را در حاشیهء مردم رسمی شکل دهد برای اینکه واژهء «مردم» را به عنوان واژهای سیاسی از آن [مردم رسمی] بِکَند.
بیست و یک. بنابراین ما دو معنای منفی از واژهء «مردم» داریم. اولی علنیتر است، همانی که هویتی بسته از نوع نژادی یا ملی -و همیشه تخیلی- مُهر و مومش میکند. وجود تاریخی این نوع از «مردم» برساختن دولتی مستبد را میطلبد که به طور خشونت آمیز توهمی را که خود روی آن استوار است، به وجود آورد. دومی، مخفی تر اما در مقیاس وسیع – بهخاطر انعطافش و اجماعی که آن را موجب میشود- بازهم خطرناکتر، همانی است که از بازشناسی یک «مردم» برای یک دولت، با فرض اینکه [این دولت] مشروع و نیکخواه باشد، تبعیت میکند. تنها به این خاطر که رشد را در زمانی که قادر به آن باشد، و تداوم طبقهء متوسط را در هر صورتی، سازمان میدهد؛ طبقه ای که در مصرف محصولاتِ پوچی که کاپیتالیسم به خوردش میدهد، آزاد است و همچنین آزاد است در گفتن هرچه میخواهد، البته به شرط اینکه آنچه میگوید، هیچ تأثیری روی مکانیسم عمومی نداشته باشد.
بیست و دو. و در نهایت دو معنای مثبت از واژهء «مردم» داریم. اولی برساختن مردمی است با هدف قرار دادن وجود تاریخیاش، تا جایی که این هدفگیری، با استیلای استعماری و امپریالی، یا به واسطهء سلطهء یک اشغالگر، انکار شده است. بنابراین «مردم» مطابق آیندهء نزدیکِ [4] دولتی ناموجود، وجود دارد. دومی وجود مردمی است که خود را بر اساسِ هستهء سخت خود اینچنین اعلام میکنند، همان هستهای که دولت رسمی مشخصن آن را از مردمِ مشروع«اَش»، آنگونه که مدعی است، بیرون میگذارد. چنین مردمی وجودش را به طرزی سیاسی در هدفگیریِ استراتژیکِ انهدامِ دولتِ موجود تأیید میکند.
بیست و سه. «مردم» بنابراین، مقولهای سیاسی است، خواه فراتر از وجودِ یک دولت دلخواه که قدرتی وجودش را قدغن کرده است، خواه فروتر از یک دولتِ مستقر که مردمی جدید همزمان درون و بیرونِ مردم رسمی، خواستار محوش هستند.
بیست و چهار. واژهء «مردم» معنای مثبت ندارد، مگر با نظر افکندن به ناموجودیتِ ممکنِ دولت. خواه یک دولت ممنوع که آرزوی خلقش میرود، خواه دولتی رسمی که آرزوی محوش. «مردم» واژهای است که همهء ارزش خود را چنانچه در فضاهای گذرا [و موقتی] باشد، از جنگِ آزاد سازیِ ملی، و چنانچه در فضاهای قطعی [و نهایی] باشد، از سیاست کمونیستی، برمیگیرد.
۱۳ آبان ۱۳۹۲
پی نوشتها:
*این متن ترجمهای است از مقالهء «Vingt-quatre notes sur les usages du mot «peuple که در کتاب «مردم چیست» به زبان فرانسوی توسط انتشارات لافابریک، به چاپ رسیده است.
**تمام پانویسها از مترجم است.
*** نقطه چین ها در متن اصلی موجود است.
[۱] Jean-luc Mélenchon. ژان لوک ملانشون نامزد «جبههء چپ» در انتخابات اخیر ریاست جمهوری فرانسه و متمایل به حزب کمونیست فرانسه.
[۲] Marine Le Pen. مارین لوپن رهبر حزب فاشیست «جبههء ملی» و یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری اخیر فرانسه.
[۳] Yenan. شهری است واقع در ایالت شانگهای در چین، که در آنجا اولین جرقه های انقلاب زده، و حزب کمونیست چین پایهگذاری شد.
[۴] Futur antérieur. زمانی است در افعال زبان فرانسوی که بین حال و آینده قرار دارد، در اینجا اشارهای است به موقتی بودن وضعیت دولت.
1 thought on “بیست و چهار نکته در مورد کاربردهای واژهء «مردم» | نویسنده: آلن بدیو | مترجم: مارال س.”