«هژیر پلاسچی»
وسوسهی نوشتن در مورد آکادمی موسیقی گوگوش، پیشاپیش وسوسهی امتناع را نیز در خود حمل میکند: هراس از گرفتار شدن در ابتذال عامه. با این وجود از قضا درست با نوشتن در مورد آکادمی موسیقی گوگوش و مانند آن است که میتوان از دستگاه پیچیده و ایدئولوژی یکسانساز رسانههای جریان مسلط رمزگشایی کرد. درست آنجایی که همه چیز «غیر سیاسی» جلوه داده میشود، باید سویههای سیاسی مسئله را آشکار کرد: در میدان سرگرمی. به ویژه که آکادمی موسیقی گوگوش به شکل کنایهآمیزی با برگزیدن نام «آکادمی» به یک باره در قامت تمثال بی بدیلی برای آکادمی، تلویزیون، رسانهی جریان مسلط و در یک کلام دم و دستگاه فرهنگساز ایدئولوژی حاکم ظاهر میشود. حتا اگر ما با سیاست کاری نداشته باشیم، سیاست با ما کار دارد.
آغوشِ بازِ پذیرنده
آکادمی موسیقی گوگوش، در سال سوم برگزاریاش سرانجام به الگوهای فرهنگی سرمایهداری معاصر خودش نزدیک شده است. اگر در دو سال گذشته، آکادمی تلاش میکرد «هنرجویانش» را از میان کسانی برگزیند که پیشاپیش نظم هنجارین (نرماتیو) وضعیت را در هم نریزند، این بار با استفاده از الگوهای فرهنگی سرمایهداری متاخر تلاش کرد عناصری را هم که در نگاه اول همگونناشدنی به نظر میرسیدند، وارد آکادمی کند تا در مقابل چشم مخاطبان نشان دهد که آکادمی، دقیقن در معنای صریح کلمهی آکادمی، چگونه و با چه مکانیزمی میتواند هر عنصر ناهمگون را در درون خودش ادغام و به این ترتیب سویههای بیرون ماندهی آن را حذف کند.
«استادان» آکادمی این بار بر خلاف سابق چندان نگران اندام، آرایش و لباس برگزیدهگان نبودند. آنها میدانستند اینها «مشکلاتی» است که حل خواهد شد. چنین بود که برخلاف سنت رایج در آکادمی، این بار در میان ده نفری که انتخاب شدند مردی حضور داشت که چندان «مرد» نبود و آرایش هم میکرد یا چنین تصوری در مورد او میرفت و زنی که مسلمان بود و حجاب اسلامیاش را حفظ میکرد، پس با «زن» مورد نیاز در آکادمی تفاوت داشت. اینها کسانی بودند که قرار بود در آکادمی غسل تعمید داده شوند برای تولدی دیگر.
صدای پای فاشیسم
«ارمیا» همان دختری است که بنا بر سنتهای آکادمی، پیش از ورود به اتاق انتخاب «هنرجو» حذف شده بود. او نه تنها حجاب داشت و میخواست که حجاب خودش را حفظ کند، بلکه به دلیل همین حجاب داشتن امکان رقصیدن و اندامنمایی را نداشت، بنابراین نباید به «کار» آکادمی میآمد. او تمثال کسی بود که بیرون گذاشته شده است و خودش هم به این بیرون گذاشته شدن واقف است، خودش هم میداند یهودی جدید وضعیتی است که قرار نیست به او مجوز ورود بدهد. وقتی کسی در یکی از مصاحبههایش در مورد پذیرفته شدن از سوی خانوادهی مسیحی همسر آلمانیاش حرف میزند، به خوبی آشکار است که از این پذیرش شگفت زده و شادمان است و پذیرفته شدن او با حجاب اسلامی از سوی خانوادهیی مسیحی و اروپایی، برایش یک «امتیاز» محسوب میشود.
با این وجود مدارای اخلاقی حاکم بر آکادمی سوم، «ارمیا» را درون خودش پذیرفت. امتیازی که بنا بود زنِ مسلمانِ محجبه را شیفتهی وضعیت کند و شیفتگی قدم اول ادغام است. آکادمی به خوبی کارکرد اخلاق حقوق بشری را به نمایش میگذارد: «دیگری» را میتوان پذیرفت به شرط آنکه «دیگری» نباشد، مشروط بر اینکه تبدیل به چیزی شود شبیه «ما». اخلاق حاکم بر آکادمی سوم در قدم اول با پذیرش «ارمیا» از ایجاد هر حفرهیی در بدنهی معرفت متداول جلوگیری میکند، تا با نمایش امکان دیگری نبودن یک «دیگری»، مسیر فکر کردن به امکاناتی بیرون از این وضعیت را مسدود کرده باشد. هر کسی که بخواهد میتواند یکی از «ما» باشد. این کوشش در تمام برنامهی آکادمی با انتخاب لباسهای پوشیده و ترانههایی که اجرای آنها نیازی به رقصیدن نداشته باشد، تداوم دارد. «استادان» آکادمی و کادر فنی و تدارکاتی آن، به خوبی آگاهند که یک انتخاب اشتباه میتواند آن حفرهیی که قصد پوشاندنش را داشتهاند، افشا کند. به همین دلیل است که حتا لحن حرف زدن «استادان» با «ارمیا»، متفاوت است: احترامی دغلکارانه به زنی محجبه که میخواهد آواز بخواند.
«ارمیا» نیز نشان میدهد که قابلیت تبدیل شدن به یکی از «ما» را دارد و به خوبی «امکان» گشوده شده در آکادمی را تشخیص داده است. لباسهای ارمیا به مرور تنگتر میشود و حجابش آرام آرام به پوشاندن تنها موهای سر قناعت میکند. چیزی در او در حال تغییر است؛ غسل تعمید انجام گرفته و اینک ارمیای جدیدی در مقابل ماست، زن مسلمانِ هنوز محجبهیی که میتواند «دیگری» نباشد و بنابراین منشا هیچ تنشی در وضعیت نشود.
اما هنوز چیزهای بیشتری بود تا با حضور «ارمیا» در آکادمی موسیقی گوگوش فاش شود. پذیرفته شدن «ارمیا» در آکادمی موسیقی و در نتیجه تهاجم و فحاشی به او در صفحههای فیسبوکی و حوزههای عمومی به دلیل داشتن حجاب، سویههای به روشنی فاشیستی گفتار «اسلامهراسی» را نیز آشکار کرد. مسئلهی برخورد عمومی با «ارمیا»، برخورد با اسلام نیست، بلکه برخورد با مسلمانان است. درست به همین دلیل است که هر گفتار به ظاهر مدرنی که در مورد خطر اسلام هشدار میدهد، بدون تردید به ستیز با مسلمانان خواهد رسید. مسلمان در این نقطه است که به اسم عامی بدل میشود که با آن تمامی اهالی خاورمیانه نشانگذاری میشوند. کسانی که در این تهاجم شرکت میکنند، خود از پیش در فهرست سیاه فاشیسم اروپایی قرار گرفتهاند: آنها در کشوری اسلامی متولد شدهاند و داغ ننگ مسلمان بودن، حتا با وجود همدستی بی شرمانهی آنها با فاشیسم، بر پیشانی ایشان کوبیده شده است. آنها اما مسئول نیستند. هرگز نمیتوان تودههای خشمگین را مسئول دانست. مسئول اصلی، «روشنفکران» و «نمایندهگان فرهنگی و سیاسی» وضعیت موجودند که سی سال است در آتش تهیهی «اسلامستیزی» میدمند. حاملان گفتاری که در پس کلمههای بی آزار و مخبطی چون «سکولاریسم» و «لائیسیته» پنهان میشوند، در چنین شرایطی به یاد نمیآورند که از قضا باید در دفاع از ارزشهای نظم مسلط که تا مرفق به آن پایبندی و اعتقاد دارند، از «ارمیا» دفاع کنند. اگر به راستی حرف از فرو کاهیدن اسلام به امری شخصی و سیاستزدایی از دین است، چه اسلامی عرفیتر، نادخالتگرتر و غیرسیاسیتر از اسلام «ارمیا»؟ نمایندهگان راست و چپ سکولاریسم، از هواداران نظم سلطانی ساقط شده تا کادرهای «انقلابی» یک حزب خیلی کمونیست و خیلی کارگری، از لیبرالهای خوشسیمای فلسفه خوانده تا روشنفکران دینی، درست در چنین موقعیتی فراموش میکنند که حاصل گفتار تولید شده از سوی آنان، گفتاری که در غیبت ایده و نبرد رهاییبخش بر سر این مسئله به اجماع نظر رسیده است که ریشه و سبب تمام تیرهروزیهای مردم ایران، ترکیب بی معنایی تحت عنوان «اسلام سیاسی» است، چگونه سویههای فاشیستی خود را در ستیز با مسلمانان به صرف مسلمان بودن، افشا میکند. آنها دستهای همیشه پاک خودشان را بالا میگیرند و از چندی بعد، و حتا همین امروز به نوشتن مقالههای آتشین در باب خطر اسلام سیاسی ادامه میدهند. آنان کارگزاران فکری فاشیسمِ آیندهاند و در صورت پیروزی فاشیسم مسئولیت مستقیم برآمد و قدرتگیری گفتار فاشیستی بر عهدهی آنان نیز خواهد بود.
کمپین دراکولاها
«امیرحسین» زمانی که وارد آکادمی شد قرار نبود چندان «مرد» باشد. در واقع بنا بود او مردی باشد که بر اساس قواعد هنجارین «مرد» نیست. او به آکادمی آمد تا نماد آزادی دست نایافتهیی باشد که در غرب موجود است. مردی که گوشواره میاندازد، آرایش میکند و لباسهای شیک میپوشد. چیزی که در غرب به دست آمده است و در ایران زیر سلطهی جمهوری اسلامی به دست نمیآید. مخاطب آکادمی به همراه «امیرحسین» به یاد میآورد که او به دلیل لباسهای متفاوتی که میپوشیده است، تحت فشار قرار میگرفته و در مدرسه او را «تهاجم فرهنگی» خطاب میکردهاند. مجری برنامه البته رغبتی برای این نداشت که آشکار کند کدام امکانات طبقاتی به «امیرحسین» این امکان را میداده است که لباسهای متفاوتی بپوشد اما دست بر یک ترومای جمعی گذاشته بود تا آرزویی را تبدیل به آرزوی عمومی کند: ما همه میخواهیم «امیرحسین» باشیم.
با این وجود هرچند «استادان» آکادمی بر پایهی ساز و کار ادغامگر دستگاه فرهنگی سرمایهداری متاخر، «امیرحسین» را پذیرفته بودند اما او تنها زمانی میتوانست «دیگری» نباشد که در عرف و اخلاق مسلط ادغام شود. او اکنون باید تبدیل به «مرد» میشد. آکادمی باید این توانایی خودش را بازنمایی میکرد که قادر است از کسی که «مرد» نیست و ظاهرن اصراری هم بر «مرد» بودن ندارد یا اساسن به آن فکر نکرده است، «مرد» بسازد. به همین دلیل بود که سرانجام «امیرحسین» باید «مرد تنها» را در روزهایی که حمله به او اوج گرفته بود، اجرا میکرد. ترانهیی که اگر در روزگاری که فرهاد آن را اجرا کرد، روایت انسان خستهی خشمگینی بود که بر بستر تحول تاریخی داشت تبدیل به چریک میشد، وقتی از سوی «امیرحسین» و در آکادمی موسیقی گوگوش اجرا شد تنها به معنای اعلام عمومی ادغام کسی در ساختار نمادین بود که حالا به اندازهی کافی «مرد» شده است، دیگر گوشواره نمیاندازد، آرایش صورتاش کم شده است و در مقابل دوربین تلویزیون نشان داده است که آرایش نمیکند، لباسهای تیرهتر و «مردانهتری» میپوشد و اکنون ترانهیی در رسای مردانهگی میخواند. ماجرا درست همین است، «امیرحسین» هم فرصت ادغام شدن را به دست آورد اما اگر میخواست از این فرصت استفاده کند باید قبول میکرد آن چیزی نماند که دوست داشت و او چنین کرد.
در همین ایام اما یک «خانهی وحشت» در فیسبوک کشف شد. صفحهیی با نام «کمپین تجاوز گروهی به امیرحسین آکادمی گوگوش» که در زمان اولین واکنشها نزدیک به دو هزار نفر عضو داشت و اکنون اعضای آن در عرض چند هفته و تا این لحظه از پنج هزار نفر گذشته است. هزاران زامبی وحشتآفرین در جایی گرد هم آمده بودند و برای تجاوز گروهی به یک نفر برنامه میریختند. وحشتی بر فیسبوک مستولی شده بود. البته باید روشن کرد وقتی «ما» از فیسبوک سخن میگوییم، در واقع از آن فیسبوکی سخن میگوییم که در دسترس ماست و یا علاقهیی برای دسترسی به ما دارد. این بار به میانجی تحریک شدن حساسیتهای جمعی ما، فیسبوکی در برابر چشمانمان نمایان شده بود که پیش از این هم وجود داشت اما ما آن را نمیدیدیم یا نمیخواستیم ببینیم: فیسبوک زامبیها. این صفحه مجموعهی درهمپیچیدهیی از همجنسگراستیزی، مردسالاری، زنستیزی و ادبیات کیرمحور را به نمایش گذاشت. از میان «ما» با شهامتترینهایمان، با تجهیزات آماده به شکار جادوگران رفتند. آنها یا به گردانندهگان صفحه پیغام دادند و یا در صفحه کامنت گذاشتند و سعی کردند با اعضای صفحه وارد بحث شوند. اعضای صفحه در برخورد اول گمان کردند که صفحهی آنها مورد هجوم هواداران “امیرحسین” قرار گرفته است: آن روی سکهی خودشان. اما به سرعت و احتمالن به یاری یک هوشمندی غریزی فهمیدند جنس افراد عجیبی که به تازگی گذرشان به صفحهی آنها افتاده است، تفاوتهایی با آنچه که میپنداشتند دارد و به این درک تازهی خود واکنش نشان دادند. بر نمایشگر بالای صفحه جملهیی نوشتند با این مضمون: «ما با دموکراسی مخالف نیستیم، با همجنسگرایان هم همینطور» و بعد عکس افرادی را که روی صفحه گذاشته بودند و از اعضا خواسته بودند چون این افراد دیگران را دعوت به گزارش صفحه کردهاند یا به گردانندهگان صفحه پیغام دادهاند، به پروفایلهای آنها حمله کنند، از روی صفحه حذف کردند. و پس از کمی تعجب واژهی «روشعنفکر» را ساختند تا بتوانند با استهزا، حریفان تازه را از میدان به در کنند. آنها احساس میکردند مورد هجوم بیگانهگان قرار گرفتهاند و واقعیت ماجرا هم همین بود: زامبیهای اصلی وضعیت ما بودیم چرا که پشتوانهی فرهنگی اعضای این صفحه همان ارزشهای هنجارینی بود که آکادمی موسیقی گوگوش، و هر آکادمی دیگری، در نهایت آنها را ترویج و تحکیم میکند.
برخی از شکارچیانِ ما، عنان از کف دادند و بعد از اینکه تهدید و تطمیع موثر واقع نشد، اعلام کردند که اعضای صفحه یک مشت «دهاتی عقب مانده» بیش نیستند. این همان زبان خودافشاگری بود که حتا اگر به بیان نمیآمد در منش تمامی آنانی که از دیگران خواستند این صفحه را گزارش کنند تا بسته شود، به گردانندهگان این صفحه پیغام دادند و در این صفحه کامنت گذاشتند و سعی کردند اعضای صفحه را متوجه «زشت» بودن عملشان بکنند و یا حتا تلاش کردند به شکل متظاهرانهیی با زبان ویژهی اعضای صفحه سخن بگویند، وجود داشت: موضعی بالادستی. مشکل اصلی اما حتا همین موضع بالادستی هم نبود بلکه فروکاهی نبردی که باید در میدان سیاست اتفاق میافتاد به امری فرهنگی _ اخلاقی بود. شکارچیانِ ما که حالا به زامبیها تغییر موضع داده بودند، هرگز به این توجه نکردند در وضعیتی که هنجارهای حاکم بر آن، هنجارهای همجنسگراستیز، زنستیز، مردسالار و کیر محور است، به راستی چند نفر اساسن امکان این را دارند که همجنسگراستیز، زنستیز، مردسالار و کیر محور نباشند. و این تازه مواجهه با خیل عظیمی از جوانان عمدتن طبقهی متوسط است که به اینترنت و فیسبوک دسترسی دارند. بخشهایی از جامعه اصولن از نگاه فیسبوک نشینان پنهان است: آنهایی که در محلههای حاشیهی شهر و روستاها و محلههای فقیر جنوب شهر تنها برای یک روز بیشتر زنده ماندن در نبردی سهمگین با هیولای فقر به سر میبرند. چنین است که حتا میتوان ادعا کرد «امکان» هموفوب بودن یا نبودن و مردسالار بودن یا نبودن امری طبقاتی است یا لااقل از موقعیت طبقاتی هم ناشی میشود، چرا که دسترسی به فرهنگ نیز خود امری طبقاتی است.
با این همه حقانیتی در این موضع نیست. مثلن وقتی رفیق «محمد خانی» مینویسد: «شعور عملی افرادِ طبقاتِ فرودست جامعه، به آنان جهتِ مخالفت را نشان میدهد، این امر در نفرتها، حال به هم خوردنها، تمسخرها، و بعضاً فحاشیها و توهینهای افرادِ طبقاتِ فرودست جامعه به چنین کردارهایی مشهود است… طبقهی ما، شاید نتواند در بیانی صریح، تمامی آن چه میخواهد و نمیخواهد را در بیانی صریح و به شیوهای استدلالی بیان کند، اما شعور عملی آنان، به طور ضمنی، با هر نوع تمایزبخشی طبقات فرادست، برای تثبیتِ وضعیتِ نابرابری-طبقاتیشان مخالف است. ایشان، تنها به دنبالِ آرمانِ برابری هستند».(۱) به تمامی در دامان گفتار غالب غلطیده است. هر شکلی از نفرت، حتا اگر منشا بخشی از آن نفرت طبقاتی باشد، صدای حقیقت نیست. نفرتی که در خود نه تنها نابرابری را بازتولید میکند، بلکه آن را تثبیت و تحکیم کرده است، نمیتواند به دنبال آرمان برابری باشد. فراموش نباید کرد که نفرت طبقاتی به همان اندازه که فرصتی برای سازماندهی کمونیستی به شمار میآید، در غیبت هر تلاش جمعی، هر طرح رهاییبخش و ظهور هر امکان تازهیی برای گذر از وضعیت موجود، به راحتی میتواند پایههای مادی فاشیسم را تحکیم کند. به همان اندازه که نمیتوان از به آتش کشیده شدن محلهی افغانستانیها در یزد توسط مردمی که احتمالن بسیاری از آنها زیر فشار فقر و بیکاری در حال له شدن بودهاند، دفاع کرد، نمیتوان از تحقیر همجنسگرایان و زنان نیز دفاع کرد و زیست روزمرهی همجنسگرایان و زنان را به «ادا و اطوارهای تمایزگذارانه» فرو کاست. اما چه باید کرد؟ باید با اندرزهای اخلاقی علیه نفرت موضع گرفت؟ هرگز! اگر آن اضطراری را که آلن بدیو از آن سخن میگوید باور داریم، اگر باور داریم «ما به دوراهیِ دیرین بازگشتهایم: یا کُمونیسم، از مسیرهایی که باید از نو ساخت، یا بربریتِ اَشکالِ فاشیسم که خودشان از نو ساخته خواهند شد»،(۲) باید به سیاست بازگشت و دو دستور کار فوری را در پیش نهاد: سازمانیابی و آفریدن اشکالی از انضباط که بتواند نظم موجود را واژگون کند. چیزی که درست به دلیل غلبهی همان گفتار اخلاقگرای اندرزگو که از انسانها میخواهد «خوب» باشند و به شکل متناقضی با ترسیم سیمای شر و سکوت در برابر خیر هر مسیری را برای اینکه حتا به امکان خوب بودن فکر کنند، مسدود میکند، ناممکن به نظر میرسد. اما اخلاقِ حقیقت درست به معنای همین ممکن دانستن ناممکن است. همان ناممکنی که در اوج یک رابطهی عاشقانه یا پیکار سیاسی رهاییبخش، درخشان میشود و در دسترس قرار میگیرد: چیزی غیر از این وضعیت را میتوان به چنگ آورد.
پانوشت:
۱ _ نگاه کنید به نوشتهی محمد خانی در این آدرس:
https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=344917268951898&id=100003008821930
۲ _ نشانِ دموکراتیک. آلن بدیو. ترجمهی بابک اکبری فراهانی. کتاب دموکراسی در کدام وضعیت؟ از انتشارات منجنیق در این آدرس:
http://docs.manjanigh.com/index.html
yek goroohe dige az “digaran ro faramoosh kardi dooste aziz. goroohi ke ba bachasbe “dehaati(yek discourse ke thrani haa baraa hame mohajer haa sakhtan) moshakhas mishan va gharaae az digari bad az ghosle tamid be maa taghyeer peida konan.vaghti ke yekiaz oon haa lori mikhoone va baa vojoodedo baar kharab kardan roo sahne hanooz edame mide.(man ziad be ray giri dar academi bavar nadaram).oon adam ham gharaae dar academi az digari boodan be yeki az MAA tabdil bshe
i
کاش روی ادبیات این متن بیشتر کار می شد. تعدادی زیادی از این جملات برای خوانندگان غیر حرفه ای قابل هضم نیست. فقط افرادی که با متون این چنینی دست و پنجه نرم کرده اند، برای درک مطلب مشکلی ندارند. احتمالا نثر این نویسنده محترم بسیاری از خوانندگان این متن پر مغز را پس زده است.
همچنین احتمالا به خاطر سنگین وزن بودن ساختار جملات و نوع کلمات، سمت و سویی که این نثر باید فرد را سمت آن بکشد، گنگ کرده است.
با تشکر از نویسنده
بدون هیچگونه شکی می توان فهمید که با واژگان قلمبه و سلمبه دیگر نمیشود چرندیات آقایانی همچون سروش و شریعتی و … را به خورد نوجوان و جوان امروزی که شناخت و معرفتش بر پایه ساده گرایی و ساده گویی بنیان نهاده شده است، گول زد و او را به انحراف اسلامی دینی کشاند و دیگر دوران چنین ادبیات پر از جمله های سنگین بی ارزش به پایان رسیده است و آن ما بودیم (اکنون سنین بالای 50 و 60 سال) که این چرندیات را ادبیات غنی می نامیدیم و گوینده اش را با سواد.
اینک اما نوجوانان و جوانان امروزی گوینده چنین گفتاری را به سخره می گیرند و چنین شخصی را یک آدم گنده گوی حراف تهی مغز می نامند و چنین سخنانی را برای دوران دایناسورها مناسب می دانند.
اگر می خواهی برای ما که سنمان بالای پنجاه سال است از این حرف ها بزنی شاید تاثیرگذار باشد ولی بدان که اینک جمعیت زیر پنجاه سال ما بسیار بیشتر از پیر و پاتال های 50، 60 یا 70 و 80 ساله است و این گفته ها دوزار نمی ارزد.
ن با خاندن 2 پاراگراف جوری حیرت زده شدم که چگونه مغزی توان پیاده کردن چنین متن پر از عقده و نفرت رو دارد !! چقدر خفت و حس دشمنی پشت هر کلمه ست !!!
نادخالتگرتر. وای خدای من اینه کلمه نویسنده !!ی که با بی دقتی بسیار نوشته شده. از آنهایی ک فکر می کنند با نوشتن مثل یک ترجمه ی دست چندم و چند تا مفاهیم بدیویی و ژیژکی “چیز تازه ای” نوشته اند. پر از جملات بی معنی
Sمسئلهی برخورد عمومی با «ارمیا»، برخورد با اسلام نیست، بلکه برخورد با مسلمانان است. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
حتما این پیج را ببین. به نوشته هات کمک میکنه
https://www.facebook.com/pages/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%88%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%A2%DA%A9%D8%A7%D8%AF%D9%85%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C-%DA%AF%D9%88%DA%AF%D9%88%D8%B4/275229002498725
نگاهی متفاوت به اکادمی موسیقی گوگوش
مقاله ای پرمغز و روشنفکرانه می نماید… در اینکه طراحی ایده های شبکه من و تو در اتاق های فکر مدیران و سازندگان برنامه ها بسیار هوشمندانه انجام می شود تردیدی نیست.. ولی بخش عمده ای از نوشته های نویسنده ی مقاله بالا, بر اساس انگاره های متوهم شخصی از نوع دکتر حسن عباسی و دکتر روازاده, و نه از نوع گمانه های بی ردخور به شیوه ی کارآگاه پوآرو است!!! احتمالا نویسنده در تمام مقاله گمان برده که وسط خال را زده و دست سیاستگذاران آکادمی را رو کرده است !!! به باور من نویسنده بجز بعضی شواهد که منطقی بنظر می آید, باقی را زیادی تند رفته است, به گونه ای حتی روح سازندگان برنامه هم از آن بی خبر است!
حاجی حالت خوبه؟ من نگرانتم!!!!
من میخوام بدونم تو بقیه کشورهای دنیا چرا این اتفاقات نمیفته و فقط برای ایران که همچین بساطی چیدن؟
انقدر همه چیز رو پیچیده میبینید که خودتونم نمیدونید چی دارید میگید؟
چرا ما اینطوری هستیم؟
چرا وقتی یکی یه کاری میکنه که طرفدار پیدا میکنه ما همش میگیم این بابا یه ریگی به کفشش هست؟
چرا مثل کشور دیگه سعی نمیکنیم جای اینکه واسه هم بزنیم به هم کمک کنیم
بهتره تو نوشته هات فکر کنی چطوری میتونی کمک کنی جای اینکه پته ملت رو به اصطلاح رو آب بریزی
تو اگه حرف جدیدی داری بگو جای اینکه بگی بقیه چرت و پرت میگن
تو اگه حرفت جدید باشه مطمئن باش شنونده براش پیدا میشه
بنظرم جناب ِ هژیر به خوبی توانست کلماها رو به گه بکشه با ادبیات زیباش .
——«دیگری» را میتوان پذیرفت به شرط آنکه «دیگری» نباشد، مشروط بر اینکه تبدیل به چیزی شود شبیه «ما» …اینجا اجبار که نبوده اختیار جریان داشته ! تنها حقیقتی که اینجا هست بنظرم قابلیت شگفت مغز ِ انسان در انعطاف پذیریست
——–ترکیب بی معنایی تحت عنوان «اسلام سیاسی» است _ ترکیبِ بی معنا ؟ جالب بود خندیدیم !
اسلام ِ ارمیا اسلام ِ قشنگیست ولی دشمن زیاد داره و این طبیعیست ، بنیادگرایان ِ دینی که اصلا نمیتونن به این چیز ها فکر کنن ، اسلام ستیز ها این رو یک شکست برای مسلمانان قلمداد میکنن و سعی میکنن تا فلج کردن ِ کامل ِ این ایدز ِ بشریت دست از مبارزه بر ندارن و روشنفکران ِ دینی هم اساسا وجود ندارن ، روشنفکر ِ دینی واژه بسیار بی معنا تریست از اسلام سیاسی
هموفوبیا و اسلامو فوبیا ، آوردنشون در کنار هم شوخی جالبی بود و در کل ممنون که وقت مطالعمون رو از بین بردین .
و ای کاش وقت بیشتر بود برام !
با مهر
امین امیدی
به نظر من نوشته تون حرف نداشت کاش ملت ما دست از وحشی بازی بردارند و به تفکر روی بیارن
tafakoratetooonam didim alan bejaye inke ye melat azad bashim darim intoriiiiiiiiii zendegh mikonim (ghabel tavajoh mansooooooooooooooooooooooooooooooooore)
این نوشته می تونه فقط نتیجه تفکر یک ذهن بیمار باشد…
وقتی از چنین برنامهای مینویسید باید با ابتذال عامه هم دست و پنجه نرم کنید (کامنتها)
جناب هژیر پلاسچی : متاسفم برای جامعه ی بیماری که روشنفکرش شما هستی.
ابتذال عامه؟ شما چرا خودت رو از مردم عامی جدا میدونی؟ سعی کردی با ادبیات قلمبه سلمبه و بازی با کلمات و جمله ها زور بزنی تا بگی که با مردم عامی فرق داری.!
شما که ادعا میکنی در کشور آزاد زندگی میکنی و به قول خودت روشنفکری هنوز این رو نفهمیدی مردی که گوشواره رو به گوش سمت چپش میکنه “گی” نیست.
گوشواره گوش سمت راست نشونه گی بودنه.
هرکسی لباس شیک پوشید مرد نیست؟ شما 10 من ریش و پشم و ابروهای پاچه بزی این نامرد رو نمیبینی؟ هر کسی تلاش کرد برای زیبا بودن شیک بودن و خاص بودن باید بهش انگ زد؟
باز هم مینویسم:متاسفم برای جامعه ی بیماری که روشنفکرش شما هستی.
(…اگر به راستی حرف از فرو کاهیدن اسلام به امری شخصی و سیاستزدایی از دین است، چه اسلامی عرفیتر، نادخالتگرتر و غیرسیاسیتر از اسلام «ارمیا»؟)
…
حمایتت از اسلام ارمیایی با توجه به گرایش فکری رادیکالت خیلی بانمک و خنده دار بود!!. همین شماها سی سال پیش با همین چرندیات دست تو دست خمینی گداشتین!
سبیل گذاشتن و قیافه ی “مردانه” پیدا کردن امیرحسین و دادن ترانه ی با مضمون ناسیونالیستی به ارمیا؛ تنها کسی که از قضا تاکیدی بر “ایرانی بودن” و شکایت از “ویران شدن”ش نداشت (که تهدیدی برای توهم “طبقه ی متوسط مترقی” و “خیلی معترض” به حساب می اومد) بیش از پیش درستی تحلیل شما از فرآیند یکسان سازی و ادغام افراد شاید “ناسازگار” درون آکادمی را نمایش داد.
در صورت امکان بعد از تمام شدن این شو تلویزیونی یک تحلیل کلی از برنامه و لایه های شاید پنهان مانده تر هم بیاندازید.
با این نوشتار ثابت کردی شما هم سطح فکرت در همون حد کمپین تجاوز گروهی به امیرحسین تو فیس بوکه. منتها تنها فرق شما با اونا اینه که شما کتاب زیاد خوندی.متاسفانه کتاب خوندن شعور نمیاره.شعور یه چیز ذاتیه
خود گویی و خود خندی الحق که هنرمندی.
کلی وقت بگذاری و اینهمه چرندیات بنویسی؟؟!!! واقعا که مخ پوکی را می طلبد.
بیخود نبوده که یکی مثل این خرمخ ها ده ها کتاب در نحوه دستشویی رفتن و جماع و آداب برده داری و … بنویسد.
فکر کنم که دین مخ این افراد را پوک می کند.
متن زیبایی بود هم در شکل و هم در محتوا. از نویسنده تشکر می کنم. عصبیت بیشتر کامنت ها نا امید کننده بود. چنین باور دارم که کامنت گزاران عصبی یا توان خوانش درست متن را نداشتند و یا متن را با رویکرد اپوزیسیون بی خاصیت و مزخرف سیاسی خوانده اند. و البته بطور قطع اکثریت قریب به اتفاق مقیم خارج از کشور و بی شناخت و بی درد از ایرانیان گرفتار در وطن هستند. کاستن امر پیچیدۀ مدنی به امر سادۀ سیاسی همان اشتباه وحشتناکی است که سی سال است ما را به بیراهه برده و هنوز بر خطای خویش آگاهی پیدا نکرده است. باور دارم که جامعۀ امروز ایران بیش از هر چیز به “ارمیا” نیاز دارد در حد واسط جبهۀ از گوگوش تا سروش حسین شریعتمداری لعنتی. باز هم تشکر می کنم. و تشکری ویژه از من و تو و خانم هنرمند نازنین گوگوش. انگیزه ها مطلقاً نه دست یافتنی و نه مهم هستند. نتیجه اما فوق العاده خواهد بود در بستر ساختن دیگری هایی که دیگر دیگری نباشند. یا…هو
اسلاموفوبیا!!،، وه که واژه نغزی!! . سپاس بیکران بابت اینکه یادآوری کردید تک تک ما چقدر به اسلام بدهکاریم! تا حالا ایران و ایرانی تنها یک زبان پارسی اش را بتاراج اسلامیون نداده ولی انگاری زیاده خواهی اسلام از این خاک و فرهنگ را پایانی نیست. وگرنه ایران، افغانستان، مصر، نیویورک … از صدر اسلام تا حال کوچکترین دلیلی برای ترس/تنفر از اسلام ندارند!!
kheiliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii javgiry adam nabayad har chi az harkiiiiii mishnavaro biad hame ja jaaaaaaaaaaaaaaar bezane daliiil nemish chon ooooooooooon afrad ba airhossein ya armia moshkel daran harchi begaaaaaaan ma bavaaaar konim
سلام بر رفقای منجنیقی و هژیر عزیز.
میخوام با هژیر راجع به مسئله ای که قرار است روش کار کنم صحبت کنم و ازش راهنمایی بگیرم.
اگه امکانش هست بگید بهش.
من دانشجوام(از دانشگاه هم زده شدم و میخوام ایده هام رو خارج از دانشگاه بنویسم) ولی سواد اینترنتیم در حدی نیست که بتونم جای دیگه ای باهاشو ارتباط بگیرم.
مسئله م راجع به سرکوبه،منتها سرکوب نه به معنایی که معمول بهش نگریسته میشه.