بزرگنمایی معایب فرهنگی و سویه های بازدارنده آن

اشکان خراسانی


چندی پیش مطلب ارزشمندی با عنوان «در نقد فرهنگی سازی سیاست» در وبلاگ مقاومت (۱) منتشر شد. نگارنده در آن جنبه‌ای از رویکرد جناح اصلاح طلبی را مورد نقد قرار می‌دهد که این روز‌ها در واکنش اصلاح طلبان به عدم وجود مقدمات برای مشارکت در انتخابات عینی گشته است. در بخشی از متن آمده است:

“واکنشی که کمتر به مواجهه یا دست آورد سیاسی مشخص بلکه بر ضرورت “فرهنگ سازی” و استفاده از فضای انتخابات برای “تشریح و تبیین” ایده انتخابات آزاد تاکید دارد. فرهنگ سازی و تبیین و تشریحی که  لاجرم از طریق آموزش توسط اصلاح طلبان و رسانه هاشان باید صورت بگیرد. در این واکنش در واقع ما با یک جابجایی مواجه هستیم. مخاطب اصلی از حکومت به مردم تغییر مکان یافته است”.

با توجه به اهمیت موضوع و همچنین اتفاق نظرم با نقطه نظر نگارنده، فرصت را مغتنم شمردم تا برای فراهم کردن مجالی برای تامل بیشتر، دیدگاه خودم را در مورد این موضوع بیان کنم.

برای واضح تر شدن پیکان انتقادم، از نقل قولی از آقای خاتمی که اخیراً در مراسم عزاداری آن را بیان کرده بهره می گیرم:

«بار‌ها گفته‌ام مشکل ما استبداد‌زدگی تاریخی است که تا درمان نشود، هر راهی و کاری که پیشنهاد شود به بیراهه می‌رود و دشواری ایجاد می‌کند.» (۲)

دو برداشت متفاوت اما همسو می توان از این جمله داشت. یا چنین است که آقای خاتمی ریشه تمام مشکلات امروز را فقط در استبدادزدگی جامعه ایران می داند و یا در برداشت خوشبینانه تر ایشان استبدادزدگی را به عنوان پر رنگ ترین عامل به وجود آورنده شرایط فعلی قلمداد می کند. اما فارغ از تحریفی که آقای خاتمی در بررسی عوامل بوجود آورنده شرایط کنونی صورت داده اند، مایلم نگاهی به تاثیر آن بر رویکرد جنبش سبز داشته باشم.

در ابتدا لازم به ذکر است من مدعی نیستم که در ایران جامعه ای بسیار پیشرو از لحاظ فرهنگی وجود دارد که تمام نقد های فرهنگی را باطل کند، بلکه معتقدم نقصان های فرهنگی موجود در وهله اول آن قدرها هم بزرگ نیست که ایشان بر آن تاکید دارند و در وهله دوم مستدل ترین دلیل عدم موفقیت جنبش سبز نقصان های فرهنگی نیست بلکه گفتمانی است که به جای قبول مسئولیت در قبال ضعف هایش، به نقد فرهنگی برای توجیه بن بست کنونی می پردازد.

تاکید اصلاح طلبان بر نبود پیش شرط های فرهنگی در جامعه به عنوان توجیه بن بست کنونی جنبش، موجب می شود کنشگران توجه خود را بیشتر در حوزه فرهنگ معطوف نموده و تئوری “عقب ماندگی فرهنگی ” را بپذیرند و آن را مهم ترین دلیل عدم موفقیت جنبش بخوانند و در نتیجه کار فرهنگی را بر مبارزه سیاسی مقدم بشمارند.

اما به راستی نمی توان عکس العمل های جامعه ای که از محرومیت های سیاسی-اقتصادی-اجتماعی رنج می برد، کمر بیش از نیمی از مردمش زیر فقر اقتصادی خم شده است و شهروندانش تمامی قوانین در حوزه های گوناگون را نه با خود که بر خود می دانند را به پای بی فرهنگی و عقب ماندگی ملتی گذاشت! چگونه انتظار داریم جامعه ای که اکثریت آن در وضع، عزل و نظارت بر هیچ نهاد دولتی و قانون گذار کوچکترین سهم و نقشی ندارد به قانون پایبند باشد، که گریز از آن را به عقب ماندگی فرهنگی اش نسبت می دهیم؟

مولد بسیاری از آنچه امروز به اشتباه بی فرهنگی می خوانیم نه مردم، بلکه حاکمیتی است که از هر بستری محرومیت های فوق را بطور سیستماتیک انتشار می دهد و هر روز به طور فزاینده ای آن را باز تولید می کند.

در یک جامعه مدنی (ایده آل)، به دلیل مشارکت عموم یک جامعه در وضع قوانین و مقررات اجتماعی، پیروی از قوانین و رابطه متقابل قانون-شهروند به راحتی جاری می شود. در این صورت است که از میزان تخلفات اجتماعی و سرپیچی از قوانین کاسته می شود.

نکته قابل تامل آنجاست که اصلاح طلبان تنها طیف حاضر در عرصه سیاسی ایران هستند که در راستای اصلاح فرهنگی پافشاری فراوانی دارند. از آنجایی که بر طرف نمودن و مقابله با معضلات اجتماعی که از ساختار حاکمیت به داخل جامعه تزریق شده است، نیازمند قدرت اجرایی است، بزرگ نمایی معایب فرهنگی رابطه مستقیمی با ضرورت حضور اصلاح طلبان دارد و گرایش به راهکار های آنها را توجیه عقلانی و عینی می بخشد. این امر با همراهی تخصص گرایی تکمیل می شود و از حوزه عمومی خارج شده به محلی برای اظهار نظر نخبگان منتقل می شود. اینگونه است که کنشگران صرفا در نقش حامیان صرف وارد عرصه می شوند و به شدت دچار انفعال می گردند.

اما بازدارندگی چنین رویکردی آن هنگام نمو بیرونی می یابد که برخی کنشگران در انتقاد به این روند،مطالبات بیشتری را در زمینه های گوناگون طلب می کنند، اما پاسخ های متفاوت و دفعی از اصلاح طلبان دریافت می کنند. یا مطالبات این کنشگران با استناد به عقب ماندگی جامعه، توسط اجزاء آن فهم نمی شود و مردود است و یا با فرهنگ ایرانی-اسلامی آن در تضاد است. و در هر دو حالت فرد/گروه طلب کننده متهم به عدم شناخت صحیح از جامعه ایران می شود! بنابراین، جنس، میزان و عمق معضلات فرهنگی و راهکارهای اصلاح آن به صورت انحصاری در دست یک طیف می باشد و در صورت لزوم به بزرگ نمایی آنها و یا به تاکید بر مغایرت ماهیتی مطالبات با فرهنگ و سنت جامعه می پردازد. حال می توان درک بهتری از استراتژی “زیاد زنده نباش-خیلی هم نمیر” اصلاح طلبان در قبال جنبش سبز داشت. زیرا در نبود مطالبه اصلاحاتِ حداقلیِ فرهنگی نمی توان رای به دست آورد و به قدرت رسید. و از طرفی با پویایی جنبش در زمینه مسائل فرهنگی و اجتماعی، مولد اصلی این معضلات در این حوزه ها که همان ساختار های اصلی حکومت فعلی است عیان می شود و با توجه به ناکارآمدی اصلاح طلبان در راستای تحقق شعارهای اصلاحی شان، زمینه عبور کنشگران از گفتمان آنها فراهم می شود.

 

پ.ن:


1. http://bit.ly/rJLwbz
2. http://www.irangreenvoice.com/article/2011/may/08/12933
به اشتراک بگذارید

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *