اشکان خراسانی
چندی پیش طاها زینالی در مقالهای با نام «چه کسی جنبش مرا جابجا کرده است؟» (۱) به کنشگران جنبش یادآور شد که اگر نپذیریم که جنبش سیر نزولی را از زمان پیدایش تا به امروز طی کرده است، نمیتوانیم در ادامه مسیر آن راهکار درستی را در پیش گیریم. زینالی تاکید میکند که توهم پویایی جنبش از سمت قشر اصلاح طلب آن منوط به چانه زنی برای بازگشت به قدرت است و به هیچ وجه مستدل نیست. به همین منظور پذیرش نزول جنبش را یکی از شروط اساسی برای پیش برد بحث «چه باید کرد؟» میداند و به نظر من این نقطه شروع برای طرح سوال «چه باید کرد؟» نقطه صحیحی است. تا افول و انفعال امروز جنبش سبز را با شهامت نپذیریم و فریاد نزنیم، نمیتوانیم در راستای احیای آن قدم برداریم.
اما انگیزه من برای نوشتن این مطلب نه صرف هم نظری با زینالی در بسیاری از مطالب بیان شده بلکه جواب کامنتی دوست خوبم امین حصوری به مقاله زینالی بود. حصوری در آن کامنت احیای جنبش را با توجه به گفتمان سیاسی جنبش سبز (که به گمانم گفتمان اصلاح-انحصار طلب جنبش را مد نظر دارد) را محلی از اعراب نمیداند و تاکید میکند که با شهامت بیشتری میبایست مرگ جنبش و آغاز جنبش جدید را فریاد زد. به نظر حصوری واکاوی جنبش سبز و آسیبشناسی آن صرفا میتواند در راستای کسب تجربه در خلق جنبش جدید به ما یاری رساند. نوشته پیش رو نه در جواب حصوری بلکه برای دامن زدن و گفتگو حول بحث عبور از جنبش سبز و یا احیای آن نوشته شده است.
لازم به ذکر است که من بعنوان عضوی از کنشگران جنبش سبز، از سر ارادت و تعلق خاطر به آن، در راستای دفاع از احیای جنبش و جلوگیری از گفتمان «مرگ جنبش» این مطلب را نمینویسم. عمیقا باور دارم که با وجود نزول شدید و عدم تحقق مطالبات جنبش سبز، میبایست در راستا احیای آن و نه شروع جنبش موازی/پیشروتر حرکت کرد. آنچه من از نوشته کوتاه حصوری برداشت میکنم این میل به تغییر جنبش و شروع جنبشی نوین نه از ناامیدی از جنبش مردمی بلکه ناشی از اصطکاک بیش از حد نیروهای ترقی خواه جنبش با هژمونی بلا منازع و گاها» بیرحم گفتمان اصلاح طلبی است که پس از دو سال همچنان سعی دارد گفتمان و شیوه مبارزه را به صورت انحصاری در دست گیرد. حتی به درستی بیم آن را دارد که از فعالیت کنشگران مستقل و منتقد اصلاح طلبی، سوء استفاده نیز بشود. اما به نظرم پیش از آنکه گفتگویی بر ماهیت جنبش سبز و نیروهای تشکیل دهندهاش و آسیبشناسی آن صورت نگیرد، نمیتوان آن را با استناد بر نبود کنش جمعی در فضای عمومی مرده به شمار آورد. این بدین منظور نیست که مرده به حساب آوردنش چون دردناک است پس صحیح نیست. به عقیده من پیدایش جنبش نوین لزوما راه حل برون رفت از بن بست کنونی نیست. اما در ادامه به چند نکته که گمان میکنم کنشگران را به اندیشیدن حول جنبش اعتراضی نوین سوق میدهد اشاره میکنم.
گاهی با این برداشت از جنبش سبز مواجه میشوم که جنبش سبز خاستگاه اصلاح طلبی دارد. استناد به زمان و مکان پیدایش جنبش و طیف بوجود آورندگان آن در راستای این برداشت نقش غیر قابل انکاری بازی میکند. من هم در این زمینه تردیدی ندارم که جنبش سبز از دل اتاق فکر اصلاح طلبان، قبل از انتخابات وارد عرصه انتخاباتی شد و در راستای اهداف منوط به انتخابات وارد فضای سیاسی. در انتخابات سال ۷۶ آیت الله منتظری نامهای به آقای خاتمی با مضمون تبریک پیروزی ایشان منتشر کرد که در آن نامه ایشان به آقای خاتمی توصیه! کرده بود که نزد رهبری نظام بروند و به ایشان بگویند این «بلی» به من همان «نه» به شماست. اولین بار نبود که مخالفان ولایت مطلقه فقیه در لباس فعالین انتخاباتی به صحنه میآمدند اما به گمانم این بار، گوی و میدان در دست شرگت کنندگان در انتخابات و نه احزاب سیاسی (اصلاح طلب/اصولگرا) قرار گرفت. نکاتی که در انتخابات ۸۸ باعث بر هم خوردن تمام پیش بینیها شد آن است که ۱-انزجار عمومی از احمدینژاد (که به وضوح حمایت رهبری را یدک میکشید) و کمپین قوی انتخاباتی اصلاح طلبان باعث شد قشر بیشتری از مخالفان نظام وارد عرصه انتخابات شوند و آرای خاموش بیشتری به نفع اصلاح طلبان پای صندوقها آمدند و ۲-از طرفی شکل گیری فضای اعتراضهای خیابانی مجموعهای از «تحریمیها» را به صحنه آورد که اصلا در انتخابات رای نداده بودند. من هم جز مخالفانی بودم که در عرصه انتخابات حضور یافتم و به میرحسین موسوی رای دادم اما با این تفاوت که با بدنه اصلاح طلبی و اندیشهاش، آگاهانه/ناآگاهانه فاصله عمیقی داشتم. در روز ۲۳ خرداد در مقابل وزارت کشور شعار «خامنهای پینوشه-ایران شیلی نمیشه» را فریاد زدم که فعالین ستاد فاطمی متذکر شدند که به هیچ وجه اسمی از رهبری نیاوریم و فقط بر شعار «رای من کجاست» تاکید کنیم. پیوستن رای خاموشیهایی که اینبار رای داده بودند و تحریمیهایی که پس از مشاهده اعتراضات بیدرنگ به صف معترضان اضافه شده بودند و از طرفی سرکوب پیش بینی نشدهای که از ۲۵ خرداد پدید آمد باعث شد که شکاف عمیقی میان آنچه جنبش سبز میبایست بشود! و شده بود ایجاد شد. اولین شعار معطوف به رهبری نظام، که در روز ۲۳ خرداد با داد و فریادهای فعالین ستاد فاطمی خاموش شد، به فاصله یک هفته بعد، در روز ۳۰ خرداد پرده برداری و شعار محوری شد. پس از آن میشد به راحتی دید که بازماندگان بازداشت نشده اصلاح طلب بر سر دو راهی همراهی/عقب نشینی ماندند و عدهای هم سکوت اختیار کردند. میشد گفت که قشر مجزا از اصلاح طلبان که حضور در خیابان اختیار کرده بودند بدون هیچ سازمانیابیِ از پیش طراحی شدهای تریبون خیابان را در دست گرفته بود و مطالباتش را فریاد میزد. (این بدین منظور نیست که کنشگران اصلاح طلب در خیابان حضور نداشتند، بلکه سندی بر این مدعاست که حتی بسیاری از کنشگران به اصطلاح اصلاح طلب هم با شعارهای ساختار شکن همراه شدند.) در تظاهراتهایی نظیر ۱۸ تیر و یا عاشورای ۸۸ هیچ بیانیهای از سوی رهبران نمادین و طیفی که خود را حامی آنان معرفی میکد صادر نشده بود اما در هر دو آنها معترضین به خیابانها آمدند و اعتراضها ادامه یافت به طوری که ۱۸ تیر به کهریزک ختم شد و عاشورای خونین دست کمی از ۳۰ خرداد نداشت. انفصال بدنه جنبش و تریبونهایش آنقدر سریع و قاطع اتفاق میافتاد که محبوبترین چهره جنبش سبز، آن کسی که جنبش در روزهای نخست هیچ انتقادی به او را بر نمیتافت، ناچار شد تسلیم «قانون اساسی وحی منزل نیست» ی شود که گفتمان خیابان بر گردن او نهاد. در هر قدم به جلو این شکاف عمیقتر شد تا که رسانههای اصلاح طلبی شعارهای خیابانی را سانسور کردند و امروز عدهای از اصلاح طلبان از آسیب غیر قابل انکاری صحبت میکنند که جنبش سبز به جبهه اصلاحات وارد کرده است.
مطالباتی که بیان آنها در کف خیابان های شهر را خونین کرد بسیار مستند تر و مستدل تر است از چند رسانه برای کشف ماهیت و خاستگاه جنبش سبز.
از طرفی کنشگران بسیاری که تا دیروز، در نبود گزینه دیگری، اصلاحات و راهکارهای اصلاح طلبان را تنها رویکرد منطقی و عقلانی میدانستند، کم و بیش در یافتهاند که پسندیده نیست که انتخابشان را محدود به شرایط موجود کنند، هرچه قدر که در شرایط فعلی گذرگاه بهتری پیدا نکنند. به وضوح میشود دید که عده کثیری از کنش گران در گرداب ۲ مولفه مهم اصلاح طلبان گرفتار آمدند که ۱-جنبش بیخشونت (که به نظر بنده در تعریف آن کلاه برگی بر سر بدنه جنبش رفته است) و ۲-مقدور نبودن تغییرات زود هنگام به دلیل فقر فرهنگی عموم جامعه که به عقیده بنده هر دو مولفه شدیدا زیر سوال رفته است (مجال پرداختن به آن در این نوشته نیست). اما براحتی میتوان مشاهده کرد که حتی هواداران مجازی اصلاح طلبی در ریشههای مطالباتشان تغییر نظام را گنجاندهاند اما شیوه اصلاح طلبان را برای این امر میپسندند. این شکاف زمانی خود را به معرض نمایش میگذارد که اصلاح طلبان در بازی باخت-باخت انتخابات مجلس قرار میگیرند. یا شرکت خواهند کرد و آخرین پایگاههای مردمی را از دست میدهند و یا با تحریم انتخابات خط بطلان بر خاستگاه ۱۶ سالهشان میکشند (البته این به سود کنشگران منتقد اصلاحات است).
به یقین عرض میکنم که حصوری جنبش سبز را به جنبش سبز اصلاح طلبی تقلیل نداده است و مطالبی که تا به اینجا آمد برای رفع سوء برداشت حصوری نبوده که معتقدم قدرت تجزیه تحلیل او فراتر از اینگونه مسائل است اما به گمانم خاستگاه اولیه جنبش (که مربوط به قبل انتخابات و یا حداکثر هفته اول پس از انتخابات میباشد) و قدرتمندی اصلاح طلبان در تریبون داری آن و تزریق شیوههای باب میلشان در زمینه مبارزه باعث میشود که کنشگران مستقل تغییر در گفتمان سیاسی جنبش و شیوه مبارزاتی تا به امروز طی شده آن را غیر ممکن بدانند و به سمت شکل گیری جنبشی مجهز به گفتمان و شیوههای مبارزاتی دیگری بروند. این امر بسیار طبیعی است. میتوان به رویکرد کاملا قابل فهمی از سمت برخی کنشگران اشاره کرد که نگاه حذفی-حزبی اصلاح طلبان و حمایت برخی هواداران که به هر بهانهای سعی بر تطهیر شخصیتهای اصلاح طلب دارند باعث شده که برخی کنشگران مستقل خود را در حوزه جنبش سبز تعریف ننمایند. این بیش از آنکه نقد به اصلاح طلبی و انحصار طلبیشان باشد یک «درد» است. دردی کهزاده نگاه حذفی کنشگرانیست که بوق تکثر گراییشان گوش فلک و مفلوک را کَر کرده است اما در عمل جنبش سبز را فراتر از آنچه دوم خرداد دیکته و جرس منتشر میکند نمیبیند.
اما به واقع، پذیرش شکاف عمیق بین جنبش خیابان و تریوبنهای انحصاری شدهاش (که نیک واقفم حصوری با استناد به این واقعه بارها رسانههای اصلاح طلبی را به درستی نقد کرده) دلیلی بر صحت این مدعاست که به جای گذار به جنبشی دیگر، میبایست گفتمان بدیل را بلندتر کرد. گفتمانی که تا حدی نیاز به خلق آن نیست زیرا گفتمان خیابان مطالبه تغییر حاکمیت را داشته و دارد. به یقین میداند که اصلاحات در این چهارچوب ممکن نیست اما عدم سازمانی یابیاش که منجر به ناتوانی آن میشود، باعث شده که یا مسکوت بماند و یا از شیوههای مبارزاتی اصلاح طلبان تغذیه کند.
به نظرم چاره کار نه در گسست از جنبش سبز و شکل گیری جنبشی جدید با تمام فاکتور های تشکیل دهنده آن که پیگیری مطالبات مسکوت مانده اما اساسی جنبش سبز است اما با گفتمانی مجزا از گفتمان تریبون های جنبش سبز و در نهایت تغییر در شیوه مبارزه.
بخشی از متن فوق در پاسخ به کامنت من در پای مطلب طاها زینالی («چه کسی جنبش ما را جابجا کرد؟») نوشته شده است. از این رو با ذکر آن کامنت سعی می کنم ادامه بحث را در اینجا پی بگیرم:
“طاها جان ، گمان می کنم اگر چه مساله احیای جنبش پیش روی ما هست، ولی این احیا صرفا به معنی بازیابی مبارزه اعتراضی توده ای است. اما به لحاظ گفتمان سیاسی و اشکال مبارزه و سازماندهی جمعی، ما دقیقا به گسست از آن جنبش نیاز داریم. بدون چنین گسستی عملا در بهترین حالت به تکرار نسخه دیگری از همان جنبش خواهیم رسید (و خطر مصادره یا بی راهه کشاندن نسخه تکراری “جنبش هم هیچ کم نیست)…
البته برداشتم این نیست که تو چنین نظری داشتی. فقط خواستم تاکید کنم گاهی باید با شهامت گفت: جنبش مرد، پس زنده باد جنبش! … اما این گسست بی تردید بر بازیابی برخی پتانسیل های مردمی آزاد شده در جنبش اخیر و بازخوانی تجربیات مثبت و منفی استوار خواهد بود. از این نظر پرونده جنبش اخیر همچنان گشودنی است. صرفا برای اینکه بتوانیم پرونده بدیلی باز کنیم”
اشکان عزیز، مرسی از نوشته قابل تاملت. به خصوص مستنداتی که بنابر تجربه و حضور مستقیم خودت از روند تسخیر خیابان و رشد رادیکالیزم درونی آن گفتی به نظرم بسیار ارزشمند بود و همین طور نکاتی که در مورد نوع واکنش بدنه ناهمگون جنبش نسبت به گرایش ساختار شکنانه و نحوه مواجهه اصلاح طلبان با آن گفتی بسیرا قابل تعمق است. و نیز دو محوری که به عنوان دلایل فروکش کردن حضور خیابانی ذکر کردی (ترویج گفتمان تحریف شده ی “خشونت پرهیزی” از سوی اصلاح طلبان؛ و ناممکن دانستن تغییرات زودهنگام و ضرورت تقدم کار فرهنگی)
در عین حال معدود نکاتی در این متن هست که برایم مبهم و حتی تناقض آمیز است؛ مثلا اینکه از یکسو گفته ای:
“تردیدی ندارم که جنبش سبز از دل اتاق فکر اصلاح طلبان، قبل از انتخابات وارد عرصه انتخاباتی شد و در راستای اهداف منوط به انتخابات وارد فضای سیاسی”
و از سوی دیگر به انحای مختلف بر استقلال نسبی جنبش از اصلاح طلبان یا خودبنیادی بدنه آن تاکید می کنی.
تا جایی که من برداشت کرده ام، در واقع در یک فرمت کلی بر این باوری که تحرکاتی که با تدارک پیشینی اصلاح طلبان در کانال های مشخص و محدودی از هفته های پیش از انتخابات تعریف شده بود، در عمل به دلیل پتانسل های اعتراضی جامعه از مسیر پیش بینی شده و حتی مهار پذیر خارج شد و موقعیت تازه ای آفرید که حتی بسیاری از اصلاح طلبان را نیز در وضعیت انتخاب قرار داد.
با بخشی از این تعبیر موافقم و با بخشی نه:
جنبش های وسیع مردمی اساسا پیش بینی ناپذیرند و دینامیزم آنها با سطح نارضایتی های عمومی و حجم مطالبات انباشته شده، امکانات تلاقی اعتراضات محدود (از جمله روزنه های مناسب در فضای سرکوب دائمی)، میزان قدرت نهادها و جریانات و افراد مرجع در بسیج عمومی، تجربه و توان کلی مردم در سازماندهی اعتراضات و سایر شرایط انضمامی جامعه تعیین می شود. از این نظر جنبش در معنای واقعی قابل «خلق کردن» نیست. می توان گفت مجموع شرایط در مقطع انتخابات به انفجار خشم و نارضایتی های عمومی انجامید که با تلاقی و تجمیع خودانگیختگی های بعدی، مسیر اعتراضات خیابانی را آفرید؛ چیزی که علاوه بر جناح حاکم، برای اصلاح طلبان هم غیر منتظره بود.
اصلاح طلبان به رغم تلاش های سرسختانه ماههای نخست، قادر به تحمیل هژمونی خود بر جنبش و مهار روند شتابان آن نشدند. بلکه در کنار تلاش برای کنترل تحمیل رسانه ای گفتمان خاص خود بر بدنه جنبش، ناچار به دنباله روی از جنبش و تن دادن به خواسته های رو به رشد جامعه شدند (علیرغم تحریف خواسته ها در بازنمایی رسانه ای آنها). و این اجباری بود که هم اصرار به سکانداری جنبش بر آنها تحمیل می کرد و هم جایگاه رو به زوال و فاقد چشم انداز آنها در ساختار قدرت. تا اینجای کار گمان نمی کنم اختلاف نظر چندانی با هم داشته باشیم. اما تفاوت در اینجاست که در متن تو به این اشاره نمی شود که بنا به دلایل و پیش زمینه های زیادی، اصلاح طلبان سرانجام موفق به تحمیل گفتمان خود بر جنبش شدند (سرکوب های وحشتناک حکومت هم مکمل تلاش های آنان بود) و تا جایی پیش رفتند که رسما مردم را از ادامه اعتراضات خیایانی منع می کردند (در 22 خرداد سال 1389 هم رسما مردم را به بازی گرفتند یعنی انتظارات و التهابات را «مهندسی» کردند!). در ادامه این روند چنان غالب شد که یکی دو ماه پیش از 25 بهمن 1389 علنا و به دفعات صحبت از مذاکره برای آشتی ملی به میان آوردند و به استقبال مقدماتش رفتند. بی رغبتی حاکمیت در به بازی گرفتن مجدد آنها، اما نیاز به اهرم «فشار از پایین» را همچنان زنده نگه می داشت. «بهار عربی» از راه رسید و حمایت از اعتراضات مردم تونس و مصر بهانه خوبی برای عرض اندام مجدد به حریف بود. اما باز هم محاسبات نادرست از آب درآمد: چون خشم و سرخوردگی مردم از عبث و معلق ماندن جنبش اعتراضی آنها در تلاقی با ثمربخشی خیزش های عربی چنان بالا بود که 25 بهمن خود به تجدید حیات خیابان منجر شد (هر چند موقتی ماند). پس از آن بار دیگر گفتمان اصلاح طلبی با تحمل دشواری هایی و به یاری ترفندهایی نظیر «شورای هماهنگی راه سبز امید» (و همسویی رسانه های فارسی زبان غربی) مهار اعتراضات را بدست گرفت.
امیدوارم با این اشارات و یادآوری فشرده از روند جنبش، اکنون بهتر بتوانم به مضمون اصلی نوشته تو بپردازم:
بر خلاف (برداشتم از) نوشته تو، بر این باورم اگر به راستی بخش خودبنیاد جنبش وزن بالایی در جنبش داشت، با ترفندهای اصلاح طلبانه و با فشار گفتمان مسموم آن، ابتدا خیابان و سپس کلیت اعتراضات عمومی به سادگی از دست نمی رفت. قطعا «وزن بالا» داشتن در جنبش تنها معنی کمی ندارد (که آن هم البته فاکتور مهمی است: یعنی کمیت افرادی در بدنه جنبش که به رغم گفتمان اصلاح طلبانه، به ضرورت حفظ خیابان واقف بوده باشند). وزن بالا یعنی توان تعیین کنندگی در روند جنبش. چنین توانی علاوه بر وزنه عددی در بدنه مردمی جنبش، به گمان من دو فاکتور اساسی (مرتبط با هم) دارد:
یکی مجهز بودن به گفتمانی که در عرضه رقابت های هژمونیک توان هماوردی با گفتمان هژمونی طلب را داشته باشد؛ و دومی توان سازماندهی مستقل که امکان بسیج عمومی و راهبری مستقل اعتراضات را (در سطح گستردگی قابل قبولی) داشته باشد.
باید پذیرفت که به رغم همه امید ها و تلاش ها و خودانگیختگی ها و جانفشانی های بدنه مردمی جنبش و به ویژه بخش های رادیکال تر آن، اصلاح طلبان نهایتا مهار جنبش را به دست گرفتند (و از قضا به رغم همه دشمنی ها، خواست اصلی حاکمیت هم آن بود که جنبش از چارچوب های اصلاح طلبانه فراتر نرود). دلایلی زیادی می توان برای این غلبه فلج کننده برشمرد، نظیر:جایگاه دراز مدت اصلاح طلبان در ساختار قدرت، برخورداری از نهادهای سیاسی مشخص، امکانات مالی و رسانه ای گسترده، تجربه سازماندهی، حمایت رسانه های غربی ، اتمیزه بودن جامعه (به دلیل خفقان دیرپا)، القای باورها و آموزه های اصلاح طلبانه در بخشی از جامعه در طی دوران 8 ساله پس از 1376 که مرتجع بودن بیش از حد حریف (جناح اقتدار طلب) میزان موجه نمایی و سطح پذیرش عمومی آنها را افزایش داده بود؛ فقدان نهادهای مدنی و مطبوعات مستقل؛ فقدان تشکل های کارگری و غیاب مطلق نهادهای چپ در کلیت فضای عمومی و غیره.
اما ضرورت «گسست از جنبش سبز» به معنای انکار تلاش های برحق بسیار کسانی نیست که در درون جنبش سبز برای افقی فراتر از اصلاح طلبان مبارزه می کردند و سویه های مترقی و پتانسیل های رهایی بخش آن را رقم زدند (از قضا هر گونه امید به ایجاد یک خیزش تازه، حداقل در مراحل آغازین خود بر وجود چنین اقشاری و تجربیات اندوخته شده و انگیزه های مبارزاتی آنان تکیه خواهد داشت)؛
بلکه گسست دقیقا به معنای گسست از ضعف های دوگانه ساختاری جنبش پیشین است. یعنی جنبش نو برای شکل گیری و ثمر بخش بودن باید از دو مشخصه گفتمان سیاسی بدیل و امکان سازمان یابی مستقل برخوردار باشد. با این حال چنین جنبشی تا آنجا که در حال شکل گیری و طرح افکندن پایه ها ی خود است، قطعا با تجربیات و دستاوردهای جنبش پیشین نسبتی دیالکتیک دارد، یعنی باید با جذب و فراروی از آنها حرکت کند.
علاوه بر این در جایی که از تقویت گفتمان بدیل به جای خلق آن سخن گفتی با هم اختلاف نظر داریم. چون گفتمان بدیل صرفا با برانداز بودن تعریف نمی شود، گفتمان بدیل باید به طور بی تناقضی به اولویت های هم ارزی نظیر آزادی و برابری پاسخ دهد. جنبشی که تنها به براندازی وضع موجود بیانجامد بی آنکه در بطن خود الگوی برای پرهیز از تکرار آتی وضع موجود داشته باشد، قطعا بدیل تاریخی محسوب نمی شود. از این نظر تنها ضعف گفتمان اصلاح طلبانه این نبود که به دلیل تناقضات درونی خود مانعی بر سر راه رشد و تعمیق جنبش بود، ضعف اساسی دیگر این گفتمان آن بود که در برابر وضعیت حاظر در ایران، بدیلی عرضه نمی کرد، بلکه با حفظ کلیات آن (فرهنگی، افتصادی، سیاسی) افق های تعدیل آن را نوید می داد.
اکنون تجربه این جنبشِ به شکست کشانیده شده پیش روی ما (مردم) است که پیش از هر چیز بر نارسایی بنیادی گفتمان حاکم بر جنبش (و قدتمداری حاملان این گفتمان) دلالت دارد. خلق جنبش جدید بدون نقد و کالبد شکافی عمومی جسد گفتمان معلق و فراتر رفتن از تناقضات متعدد آن ممکن نیست. به عنوان مثال گفتمان جدید باید با بحث از ریشه های محرومیت های معیشتی و ناامنی های اقتصادی فراگیر موجود و راههای پاسخ گویی به آنها، بخش های برکنار مانده از جنبش پیشین (فرودستان اقتصادی) را به روند مبارزه جذب کند و سازمان دهی مبارزاتی خود را با در نظر گرفتن این پتانسیل های عظیم اجتماعی تنظیم کند و مواردی نظیر این.
اما یک نکته استراتژیک (و پایانی): گسست از جنبش سبز به این دلیل ضروری است که اصلاح طلبان از صفحه تاریخ ما حذف نشده اند، بلکه خطر سیطره آنها بر همه تحرکات و خیزش های سیاسی اجتماعی آتی کشور ما همچنان جدی و به قوت خود باقی است. توضیح آنکه در مسیر آتی مبارزات هر گونه رویه ای که دستاویزی برای میدانداری و عروج مجدد آنها باشد، با توجه به پتانسیل های عظیم پوپولیستی موجود در جامعه، می تواند دستاوردهای مبارزات مردمی را در معرض تصاحب و استفاده ابزاری قرار دهد و بار دیگر سرخوردگی عمومی را به ارمغان بیاورد. از این منظر «ضرورت احیای جنبش» (در مقابل ضرورت گسست از آن) تنها در صورتی قابل دفاع است که پیش از هر چیز بتوانیم تمامی نشانه های تثبیت شده (دستگیره های آتی) اصلاح طلبان بر جنبش سبز را از اذهان عمومی پاک کنیم. در حالیکه می دانیم حتی اگر از این پس در عرصه مبارزات پیش رو مرزبندی های سیاسی و تشکیلاتی روشنی با آنان برقرار کنیم، گذشته تاریخی نشانه گذاری شده را نمی توانیم تغییر دهیم. برای فتح تنها آینده پیش روی ماست!