چند نکته در پاسخ به «روایتی از یک رادیکال»

«اشکان خراسانی»

 بی‌‌‌نهایت تشکر از دوست خوبم سوده بینا از اینکه یادداشت من (۱) رو مورد توجه خود قرار داده و با نوشته‌ای دقیق (۲) به دامن زدن حول این بحث کمک بسیاری کرد.

اما راجع به چند نکته که در مطلب ایشان مطرح شده، فکر می‌کنم نوشته قبلی‌ام آنچنان گویای هر آنچه قصد داشتم بیان کنم نبوده زیرا طی بازخوردهای مختلف به این نتیجه رسیدم که این نوشته نتوانسته تمام نکاتی که مد نظرم بود را منتقل کنه. بعنوان مثال در قسمتی از نوشته‌پور اسماعیلی آمده است: «نوشتهٔ خراسانی انتقاد رادیکال‌ها از اصلاح طلبان را امری واکنشی می‌داند و به نظر می‌رسد در مقابل رادیکال‌ها دعوت می‌شوند به جای کنش سلبی انتقاد به کنش ایجابی گفتمان سازی روی بیاورند». بی‌شک جریان اصلاح طلبی تا زمانی که نشان دهد خود را نه در مسیر مطالبات حزبی‌اش که مطابق خواسته‌های مردم کف خیابان هماهنگ کرده است، نیازمند نقد بی‌امان است. شاید به دلیل روشن بودن مواضعم برای بسیاری از دوستانی که در آن نوشته تگ شده‌اند، نیازی ندیدم که اهمیت نقد را در آن بگنجانم که فیسبوک من با مقاله‌ای با نام «حکایت اصلاح طلبی و اصلاح طلبی ما» و مقاله‌هایی نظیراین، گواه نگاه انتقادی من به مشی اصلاح طلبی در ایران و اهمیت نقد آن است و این را به هیچ وجه بی‌عملی نمی‌بینم اما همچنان معتقدم بسیاری از نقد‌ها واکنشی است و از ادبیات نقد بدور است، فکر می‌کنم با نگاهی وسیع‌تر به فضای نقد،‌پور اسماعیلی هم در واکنشی بودن بسیاری از آن‌ها با من هم عقیده باشد. اتفاقا گمان می‌کنم یکی از مزیت‌های این پروژه «سازمان یابی در فضای حقیقی» گسترش نگاه انتقادی است اما نه در قالب یک مقاله، نه در جایگاه یک کامنت، بلکه در قالب بحث‌های سخت و گا‌ها چندین ساعته اما نسبتا پر نتیجه در قالب یک گروه حقیقی است. نکته دوم که در نوشته ایشان به آن اشاره شده، ارجاع جنبش سبز به مشی و اندیشه اصلاح طلبی است. در این زمینه با‌پور اسماعیلی اختلاف نظر دارم. البته مایل بودم به این بحث در قسمت آسیب‌شناسی جنبش بپردازم اما سعی می‌کنم بصورت خیلی خلاصه در این نوشته به آن اشاره کنم. بی‌شک جنبش سبز که از دوران پیش از انتخابات متولد شد بیش از هر چیز یک «خروجی» گفتمان اصلاح طلبی بود. خروجی از این لحاظ که تمام پایه‌های فکری و عملی‌اش را اصلاح طلبان پی ریزی کرده بودند. چه در زمینه استراتژی، چه از لحاظ تاکتیکی تماما برنامه ریزی اصلاح طلبان بود. اما با توجه به مشارکت تعداد بسیار بالایی از «رای‌های خاموش» که اساسا یا مستقل بودند و یا از فضای سیاسی آن روز‌ها به شدت فاصله داشتند (دلبستگی کمتری به اصلاح طلبان داشتند) و فراهم بودن فضا برای اعتراض همگان و خب فاکتور‌هایی نظیر قدرت مردمی و خشونت حاکمیت به طور توامان در روز ۲۵ خرداد و در مجموع حوادث هفته اول که در راسش نمازجمعه ۲۹ خرداد (و بیشمار علل ریز و درشت دیگری که مجالش در این نوشته نیست اما حتما به طور مفصل به آن‌ها خواهم پرداخت) واکنش عجیب و کم نظیر معترضین از تمام قشر‌ها را به همراه داشت و مشخصا از ۳۰ خرداد رشته کار از دست اصلاح طلبان خارج شد و شد آنچه شد. بر خلاف برنامه و میل اصلاح طلب‌ها، پیکان اعتراضات متوجه رهبر شد. این شکاف در آن روز‌ها نتیجه اختلاف در اندیشه‌های دو طرف نبود (به باور من دوگانه اصلاحات-انقلاب در آن روز‌ها سر بر نیاورده بود) و از طرفی اصلاح طلبان در آن روز‌ها بطور کامل در جنبش دست بالا را داشتند اما دلایل بسیاری باعث عبور یک شبه معترضین از بیشمار خط قرمز چند ده ساله شد. پس از آن می‌توان گفت که ۳۰ خرداد نقطه عطفی بود که جنبش وارد فاز جدیدی شد و دست بالا را بدست آورد و بسیاری از اصلاح طلبان در دوگانگی همراهی یا سکوت از قافله عقب ماندند و این شکاف در عمل بعد از عاشورای ۸۸ به دید همگان رسید. عده‌ای از آنان (همچون آقای ابطحی در مصاحبه اخیرشون) به تازگی سخن به شکوه و نقد گشودند که جنبش سبز آسیب عمیقی به جبهه اصلاحات وارد آورد (در این زمینه حرف بسیار است، قصدم بی‌دقتی در بیان این موضوع نیست که به دشواری و پیچیدگی تحلیل جنبش در این زمینه نسبتا واقفم اما باورم بر این است که مدت مدیدی است که ذات جنبش از گفتمان اصلاح طلبی فاصله گرفته، البته این به منظور برانداز شدن جنبش نیست!). اما انحصار طلبی اصلاح طلبان برای مهار جنبش، وابستگی عاطفی جنبش به قشری از آن‌ها و عدم وجود گفتمان بدیل باعث شده است که بسیاری از واقعیت‌های جنبش به زیر هاله‌ای از ابهام باقی بماند و این امر موجب می‌شود ارجاع جنبش به مشی اصلاح طلبی اگر نگویم اشتباه است، نشدنی به نظر می‌رسد. نکته سوم که در مورد حامیان اصلاح طلبی مطرح شده است و پوراسماعیلی عنوان کرده «که نقد به اصلاح طلبی نه فقط بر خطاهای استراتژیک آنان همچون از دست دادن ۳ میلیون و هشتصد نفر تهرانی با ۱۹ کشته و بازگرداندن آن‌ها به خانه‌هایشان با دستانی خالی در ۲۵ خرداد ۸۸ و… بلکه به منش و باور سیاسی اصلاح طلبان و تعریف اصلاح طلبی توسط پرچم دارانش می‌باشد». من هم کاملا با ایشان هم عقیده‌ام اما بعضا مشاهده می‌شود که آنان که در در نبود گفتمانی بدیل نام «اصلاح طلب» را برای خود برگزیده‌اند، عمیقا با سیاست‌ها و باور‌های کلان اصلاح طلبان فاصله دارند، بعنوان مثال باور به مردم سالاری دینی که اندیشه اصلاح طلبی بر آن استوار است، در قاموس این کنشگران نیست اما چون راه دیگری در مقابل خود نمی‌بینند و از طرفی وابستگی عاطفی به این قشر دارند، تلاش می‌کنند کف مطالباتشان را با اصلاح طلبان هم ارز کنند. برخی هم معتقدند بدلیل حضور اصلاح طلبان در چهارچوب سیاسی ایران، می‌بایست خواسته‌های خود را بر قشر اصلاح طلب تحمیل کرد و آن‌ها را با خود همراه نمود اما فراموش می‌کنند که هم ارز بودن کف مطالبات آن‌ها با برخی اصلاح طلبان موجب اصلاح طلب بودن خودشان نمی‌شود. نکته قابل ذکر در مورد این کنشگران این است که به نظر من نگاه صحیحی به راهکار «عدم خشونت» ندارند و با توجه به گفتمان «خشونت پرهیز» اصلاح طلبان، هر راهکار بی‌خشونتی را پذیرا هستند. برای نمونه: درست است که راهکار «صندوق رای» راهکار بی‌خشونتی است، اما بی‌خشونتی‌اش دلیلی بر درست بودنش نیست! به باور من نبود گفتمان‌های بدیل که بتواند چه از نظر مطالبات و چه از نظر ادبیات بیان آن، با بدنه جنبش ارتباط برقرار کند دلیل رویکرد این «بیشمار کنشگر» می‌باشد. (امیدوارم توانسته باشم تا حدی مسئله را روشن‌تر کنم)

فکر می‌کنم بد نیست چند خطی هم درباره این پروزه خام (سازمان یابی در فضای حقیقی) بنویسم. دورنمای من از طرح چنین پروژه‌ای ۳ هدف مشخص داشت. ۱-گسترش نگاه انتقادی و شفاف سازی نسبت به بسیاری از توهم‌های گفتمان قالب که شکست آن و باز شدن فضا، منجر به خلق گفتمان‌های بدیل (البته با پیگیری بحث‌های نظری) خواهد شد. در رقابت رسانه‌ای و در تصاحب انحصاری تریبون‌های جنبش عملا دچار رقابتی نا‌عادلانه هستیم و به نظرم نبود رسانه کلان که گفتمانی غیر از گفتمان اصلاح طلبی را دنبال کند و از طرفی بسیاری از نقد‌های از بالا و توهین آمیز برخی منتقدین باعث شده است، مخاطبینِ منتقدان جریان حاکم بر جنبش به عده‌ای رادیکال تقلیل یابد. به بیان بهتر از خودمان برای خودمان می‌نویسیم و این واقعیتی تلخ است. با نگاهی به مقاله‌های انتقادی دوستان که الحق و الانصاف نقد‌های به حق، جانانه و استخوان داری هستند، بسیار راکد و بی‌خواننده بر زمین می‌مانند و در بهترین حالت توسط خود طیف رادیکال خوانده می‌شود. حال که در تریبون‌ها نمی‌توانیم مطالباتمان را فریاد بزنیم، ناچاریم‌‌ همان پایین، همانجا که همیشه جایمان است (زیرا که نه خواستار قدرتیم، نه معطوف به آن حرکت می‌کنیم) بمانیم و محکمتر و سازمان یافته‌تر فریاد بزنیم ۲-دیگر احتیاجی به شعار آرمانی و تا حدی غیر ممکن «همه باهم» نیست بلکه بهتر است طیف‌های مختلف فکری، خود را سازمان یابی کنند و در کنار هم در فضای حقیقی کنش سیاسی اختیار کنند (بعد از بحث «چه باید کرد؟» برخی مقالات پیشنهادی مبنی بر شکل گیری جبهه مقاومت و اتحاد اپوزوسیون مطرح می‌کردند اما علی رغم جستجوی بسیار، به جز اپوزوسیون سنتی، طیف منسجمی به چشمم نخورد که به صورت سازمان یافته کنش سیاسی هدفمند در دستور کار داشته باشد. بنابراین به این فکر افتادم که طیف‌های مختلف بهتر است در ابتدا همفکران خود را که سازمان یابی آن‌ها بسیار راحت‌تر از سازمان یابی افراد با عقاید مختلف است به جد شروع کنند تا بتوانند به بررسی شیوه‌های مختلف مبارزه و عملیاتی کردن آن‌ها بپردازند (البته در راستای مطالبات مستقل خودشان). ۳-به نظر من پروژه «چه باید کرد» و تولید متن درباره آن هنگامی که شاخصه اول عموم کنشگران نا‌امیدی نسبت به دستیابی به ساده‌ترین مطالبات است، مورد استقبال کنشگران قرار نخواهد گرفت. باید این را بلند‌تر از همیشه فریاد زد که جنبش پس از دو سال به هیچ یک از مطالبات سیاسی‌اش نرسیده و عملا همه ما خسته‌ایم. شاید این قسمت از این نوشته احساسی به نظر می‌رسد اما به هیچ وجه نمی‌توان فاکتور روحیه و احساسات را از یک جنبش مردمی ستاند. بی‌تعارف باید گفت که بر اثر این خستگی و نا‌امیدی، بسیاری از کنش‌های سیاسی (چه اصلاح طلب، چه رادیکال) در راستای ارضا فردی صورت می‌گیرد و غالبا نتیجه گرا نیستند که هیچ، معطوف به نتیجه هم حرکت نمی‌کنند. این شاید از دید بسیاری «قضاوت» تعبیر شود اما به نظرم این حقیقتی است که گفتنش بیش از آنکه گستاخی و قضاوت باشد، دردناک است و شهامت می‌خواهد (این در مورد خود بنده هم مصداق دارد). ناچاریم وارد صحنه عمل شویم وگرنه تتمه کنشگران نیز در این رخوت جنبش جان خواهند باخت و این برابر با مرگ جنبش سبز خواهد بود. براستی تجربه عجیبی طی عملیاتی کردن پروژه مورد نظرم به دست آمده که باعث شده بیش از پیش و با میل بیشتری در این مسیر قدم بردارم. تلاش برای بازسازی گروه‌های متلاشی شده و شروع به مطالعه و مجهز شدن به گفتمان بدیل به نظرم تنها راهی است که از نابودی جنبشی که همه ما نفس‌های آخرش را می‌شنویم جلوگیری می‌کند. امیدوارم بتوانیم، نه به صرف این پروژه کاملا خام من، بلکه به هر روشی که با معیار‌هایمان سازگار باشد از این اتفاق جلوگیری کنیم که به قلم آوردن «مرگ جنبش» برایم آسان نیست، چه برسد به مواجهه با آن.

  پ.ن:

1) http://blog.youthdialog.net/?p=357

2) http://blog.youthdialog.net/?p=363
به اشتراک بگذارید

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *