ضرورت مقاومت در برابر اشغال و تقویت سیاست بدیل در فلسطین | طاها زینالی

از زمان عروج صهیونیسم تا کنون بیش از نود درصدِ سرزمین‌های فلسطین توسط دولت قومی‌ نژادی اسرائیل اشغال شده است. اشغال سرزمین‌ فلسطینیان همواره به صورت قهر‌آمیز و با خشن‌ترین اشکال ممکن بوده است. در واقع برای پشبرد سیاست اشغال و گسترش مناطق اشغالی شیوه‌های متعددی به موازات هم دنبال شده است: از بمب‌گذاری‌ها و عملیات تخریبی برای تحت فشار قرار دادن بومیان عرب فلسطینی در دهه‌های اول قرن بیستم تا سرکوب و کشتار مردم به بهانه‌های مختلف؛ از نابود سازی مزارع و باغ‌ها و ابزارهای معیشتی بومیان تا تخلیه‌ی اجباری منازل و واگذاری خانه‌ها و اراضی اشغالی به یهودی‌تباران؛ از ساختن شهرک‌های یهودی‌نشین تا ساخت دیوارهای حائل بین مناطق فلسطینی برای گتوسازی و ایزوله کردن فلسطینیان.

در این سال‌ها تداوم و گسترش مقاومت در برابر پیشروی اشغال‌گران به ظهور اشکال سازمان‌یافته‌ای از مقاومت مردمی انجامید که در مقاطعی با همبستگی‌های منطقه‌ای همراه بود. همه‌ی اینها دستگاه سرکوب اشغال‌گران را به برپایی جنگ‌های خونینی برانگیخت که به مدد تسلیحات نظامی پیشرفته از پشتیبانی کامل قدرت‌های بزرگ غربی انجام گرفت و نهایتا به گسترده شدن سرزمین‌های اشغالی انجامید.

در این میان روند اعمال فشار بر مردم فلسطینی از طریق شدیدترین رفتارهای مبتنی بر تبعیض نژادی و دینی همواره به طور رشد یابنده‌ای جریان داشته است؛ رفتارهای سیستماتیک و هدفمندی که در راستای هر چه دشوارتر کردن شرایط زندگی برای مردم فلسطینی به هدف سوق دادن آنها به مهاجرت و ایجاد شهرک‌های یهودی نشین و به طور کلی با هدف پیشبرد برنامه‌ی اشغال سرزمین‌ها انجام گرفته‌اند و در دست انجامند (1). از آن جمله می‌توان به طور خلاصه به این موارد اشاره کرد: برپایی بیش از هزار چک پوینت آزار دهنده برای کنترل عبور و مرور مردم فلسطینی، شکستن درب‌ها و وارد شدن به منازل جهت تفتیش و بازرسی، زندانی کردن هزاران فلسطینی و نگهداری آنها در شرایطی غیر انسانی و تحت فشار روانی، محاصره‌ی اقتصادی و نظامی مناطق اشغال نشده و محدودیت تردد و حمل و نقل، تحت فشار قرار دادن مردم محاصره شده فلسطینی با شدیدترین اشکال تحریم‌های اقتصادی، غذایی، درمانی، دارویی که منجر به مرگ و میر هر روزه می‌شود؛ جدا کردن دو منطقه فلسطینی، یعنی غزه و کرانه باختری با توسعه شهرک‌‌سازی‌ های نا مشروع٬ که اخیرا در واکنش به حضور فلسطین به عنوان کشور ناظر غیر عضو در سازمان ملل ابعاد تازه‌ای یافته است (2). به همه‌ی این‌ها باید سرکوب خونین مقاومت مردم فلسطین در برابر خشونت‌های برشمرده را اضافه کرد (3)، سرکوب خونباری که از کشتن نوجوانان تا ترور رهبران مقاومت و بمباران مناطق مسکونی و قتل عام غیر نظامیان را در بر می‌گیرد. البته لازم به ذکر است که در برابر تمام این اعمال غیر انسانی، سازمان ملل به نمایندگی از جامعه جهانی تنها قطع‌نامه هایی برای صلح و آتش‌بس صادر کرده است که دولت قومی‌نژادی اسرائیل به جز همان قطع‌نامه‌ی معروف سال  1947 که به موجب آن سازمان ملل دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت، تقریبا همه‌ی قطع‌نامه های دیگر را نقض کرده است و این در حالی است که دولت‌های غربی و حتی اکثریت مردم در کشورهای غربی همواره از اقدامات اسرائیل کمابیش حمایت کرده‌اند. (مشخصا دولت‌های متوالی آمریکا علی‌رغم پشتیبانی‌های سیاسی و مالی و نظامی، به دفعات قطع‌‌نامه ‌های شورای امنیت را به نفع اسرائیل وتو کرده‌اند).

با در نظر گرفتن آن چه گفته شد در هنگام چاره‌جویی برای برقراری عدالت و صلح در فلسطین اشغالی باید این جمله را با تاکید بسیار مد نظر داشت که «سیاست واقعی در فلسطین تنها به معنی مبارزه با اشغال است.» و این واقعیتی نیست که از نگاه مردم فلسطین دور بماند. بدون شک هر گونه سازمان‌دهی مقاومت و مبارزه تنها می‌تواند زمانی امیدبخش باشد که امکانات و روش‌های مبارزه را از ملزومات آن محدود نکرده و در عین حال برای مشارکت بیشتر ستمدیدگان فلسطینی زمینه‌سازی کند. دقیقا بر چنین بستری است که در بن‌بست حضور بدیل‌های رادیکال و مترقی، گروه «حماس» (حرکة المقاومة الاسلامیة) بر بستر تاریخی تحولات سیاسی متاخر توانسته است با پافشاری بر ضرورت مقاومت در برابر اشغال، نزد مردم فلسطین (خصوصا مردم غزه) محبوبیت بیابد تا جایی که بتواند به لحاظ سیاسی نمایندگی رسمی مقاومت در غزه را به انحصار خود در آورد.

اما آیا اینکه حماس توانسته چنین جایگاهی را به دست آورد، دلیل کافی است تا مقاومت مردم فلسطین در برابر اشغال را به مشی حماس فرو بکاهیم و از آن حمایت کنیم؟ پاسخگویی به این پرسش، مستلزم تامل در سه پرسش دیگر است که بر آن مقدم اند: نخست آنکه حماس چگونه چنین جایگاهی را کسب کرده است؟ دوم آنکه گفتمان و مشی سیاسی‌ای که حماس حامل آن است چه افقی را دنبال می‌کند؟ و سوم آنکه اگر از نظرگاه پایبندی به سیاست رهایی‌بخش به جایگاه کنونی و روند پیشروی حماس بنگریم، آیا حماس در راستای تقویت سوژه‌گی جمعی و رشد بالقوگی‌های مبارزات رهایی‌بخش مردم فلسطین عمل می کند؟ تنها با پاسخگویی به این پرسش‌ها قادر خواهیم بود به طور بی‌تناقضی در این باره داوری کنیم که آیا حمایت از مقاومت مردم فلسطین با ایستادن در کنار حماس و جانبداری از آن همبسته است یا بایستی راه بدیلی در پیش گرفت؟

از آنجا که در همین ویژه‌نامه مطلب جداگانه‌ای با عنوان «حماس چگونه حماس شد» (4) به بررسی پرسش نخست پرداخته است، در اینجا تنها بر دو مورد بعدی تامل می‌کنیم. اما این اشاره‌ی گذرا ضروری است که حماس صرفا با زمینه‌سازی‌ های جانبی سیاست‌های اشغال‌گرانه و سرکوب‌گرانه اسرائیل (که امکان صلح عادلانه را به بن‌بست کشانده بود)، به مشروعیت مردمی و قدرت سیاسی دست یافت. در واقع حماس توانست خلایی را پر کند که به دلیل ضعیف شدن تدریجی و مستمر جریانات و تشکل‌های چپ و مترقی و کاهش اعتبار سیاسی آنها نزد مردم فلسطین به وجود آمده بود. که عمده دلیل از دست رفتن اعتبار سیاسی جریانات چپ را باید در بی‌نتبجه بودن راه‌حل های مسالمت‌آمیز دید. آنجا که آنها اسلحه را زمین گذاشتند و به مذاکرات برای دستیابی به صلح و عدالت روی آوردند، ولی دولت قومی نژادی اسرائیل با نادیده گرفتن همه‌ی توافقات و نقض قطع‌نامه های بین‌المللی حاصل از این مذاکرات عملا خط بطلانی کشید بر تشخیص آن جریانات برای تغییر مشی خود از مبارزه‌ی چریکی به نشستن دور میز مذاکرات. بدین ترتیب آنها به تدریج اعتبار خود را از دست دادند. در کنار آن روندی که سازمان فلسطینی «الفتح» (حرکة التحریر الوطنی الفلسطینی) را از جایگاه قبلی به عنوان بزرگترین و با اعتبارترین سازمان مقاومت در فلسطین، به جایگاه کنونی‌اش که از طرفی غوطه‌ور در فساد دستگاه دولتی است و از طرف دیگر برای بقای خود در قدرت و حفظ حمایت دولت‌های غربی در مواضع مترقی و رادیکال خود تجدید نظر کرده و سیاست سازش با دولت اشغال‌گر اسرائیل را در دستور کار قرار داده است، در نظر بگیریم. فراموش نکنیم باورهای سکولار و سوسیالیستی الفتح آن سازمان را از ابتدا در تقابل با اسلام‌گرایی اخوان المسلمین قرار داده بود که حماس نیز از شاخه‌های آن بوده است. و اکنون حماس به خوبی توانسته به عنوان یک جریان سیاسی که دارای مواضع مشخصی در برابر دولت‌ اشغال‌گر اسرائیل است، از اعتبار کمابیش از دست رفته‌ی الفتح برای افزایش محبوبیت توده‌ای‌اش چه در غزه و چه در کرانه باختری بهره ببرد. نتایج انتخابات سال 2006 به خوبی گویای این فرایند است. البته این مهم را نباید از نظر دور داشت که حماس در مسیر عروج خود همچنین بر بال‌های رشد بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه سوار شد (که دلایل و زمینه‌های تاریخی خاص خود را دارد)، ضمن اینکه از حمایت‌های بی‌دریغ برخی دولت‌های ارتجاعی عرب و غیر عرب نیز برخوردار بود.

جنبش مقاومت اسلامی (حماس) در واقع یک جریان هدفمند اسلامی است که با سرمایه‌گذاری مالی و به هدف تقویت مبانی اسلامی در جامعه و ایجاد یک جنبش اسلامیْ در شرایطی در فلسطین شروع به کار کرد که جریان‌های چپ و مترقیِ مقاومت فلسطینی از اعتبار مردمی بالا و تاریخچه‌ی مبارزاتی غنی برخوردار بودند. اما جنبش اسلامی حماس توانست با تکیه بر منابع مالی گسترده‌ی خود، و ارائه‌ی خدمات رفاهی، درمانی، آموزشی، تفریحی و خیریه‌ای در منطقه‌ی بحران‌زده‌ی غزه – که بیش از شصت درصد جمعیت آن زیر خط فقر قرار دارند –  طرفداران بسیاری برای خود مهیا کند و همچنین با تکیه بر سیاست‌گذاری های مشخص تهاجمی در بزنگاه‌های تاریخ‌ساز مقاومت در برابر اشغال، توانست حمایت توده‌ای کسب کند و به این ترتیب تاثیر عمیقی در گسترش و تحکیم بنیان‌های جامعه اسلامی به جای بگذارد. اسلامی‌تر شدن فزاینده فضای اجتماعی کنونی حاکم بر غزه‌ گواه روشنی است بر عمق این تاثیرگذاری. مفاد منشور 36 ماده‌ای حماس که در سال ۱۹۸۸ (یک سال پس از اعلام موحودیت) به تصویب رسید، نشان از یک جریان اسلامی بنیادگرا دارد که برقراری حاکمیت اسلامی در فلسطین را به عنوان هدف خود دانسته و افق خود را «افراشتن بیرق الله در تمام خاک فلسطین» معرفی کرده است. با توجه به تسلط بلامنازع حماس در کسب قدرت در غزه به نظر می‌رسد حداقل در این منطقه توانسته است حکومت اسلامی را با تمام ابعاد مورد نظر خود بنیان نهد و از هم اکنون می‌توان متصور بود که در طی توافق احتمالی با دولت اسرائیل، در آینده شاهد قبضه‌ی قدرت در سرزمین فلسطین اشغالی توسط حماس باشیم. چشم انداری که با توجه به باورهای ارتجاعی این جریان و وابستگی‌اش به دولت‌های مرتجع عرب به هیچ وجه افق رهایی‌بخشی را برای مردم ستم‌دیده‌ی فلسطین (تحت حکومت حماس) در بر نخواهد داشت. باید در نظر داشت که حماس خود را با باورهای اقتصادی لیبرالی معرفی می‌کند که ترجمان امروزین آن در جوامع پیرامونی همان اقتصاد نئولیبرالی است.  بنابراین دورنمایی که این جریان قدرتمدار برای خود و جامعه‌ی تحت سلطه‌اش ترسیم  می‌کند نه تنها بهبود شرایط اقشار محروم‌ و فرودستان فلسطینی را در پی نخواهد داشت، بلکه با توجه به تسلط انحصاری حماس بر تمامی عرصه های اقتصادی و تجاری و ارتباطی و … دور از ذهن نیست که در آینده شاهد ظهور طبقه‌ی جدیدی از اعضای نظامی و تکنوکرات در غزه باشیم؛ امری که بی‌گمان منجر به تشدید تضادهای طبقاتی و محروم‌سازی هر چه بیشتر مردم ستم‌دیده‌ خواهد شد.

در واقع مشابه چنین وضعیتی را می‌توان هم اکنون در کرانه باختری مشاهده کرد. جایی که اعضای فتح (و تشکیلات خود گردان) به عنوان ساختار حاکم و مجموعه کسانی که در استخدام این ساختار هستند، (در کنار کسانی که به استخدام ان‌جی‌اُ های وابسته به دولت‌های غربی در آمده‌اند) خود بدل به طبقه‌ی جدیدی گشته‌اند که از قضا منافع آنها در تضاد با آرمان رهایی فلسطین قرار دارد، و یا حداقل تضمین منافع آنها گشودن راه برای مبارزه علیه اشغال را بسیار دشوار می‌کند. طبق آماری که سازمان ملل در سال 2006 منتشر کرده بود تا آن زمان بیش از یک‌صد و شصت هزار نفر در ساختار دولتی تشکیلات خود‌گردان فلسطین به استخدام در آمده بودند که اغلب آنها یعنی بیش از هفتاد هزار نفر نیروهای امنیتی بودند. البته اینک پس از گذشت هفت سال قطعا بر تعداد کسانی که به استخدام دولت درآمده‌اند افزوده شده، به طوری که اخیرا اعلام شده که شصت‌هزار نفر دیگر به عنوان نیروهای نظامی به خدمت تشکیلات خودگردان در آمده‌اند و همچنین تعداد ماموران امنیتی نیز (با فشار دولت‌های غربی برای افزایش کنترل در سطح شهرهای تحت سیطره‌ی فتح) به مراتب بیش از پیش شده است. این در حالی است که تقریبا اکثر هزینه‌های لازم برای پرداخت حق‌الزحمه‌ی آنها از مجراهایی که اشاره شد و البته کمک‌های کشورهای عربی و سایر کشورها تامین می‌شود. نظام دولتی، ادرای، پلیسی که اداره‌ی امور در کرانه باختری را در اختیار دارد به شدت به کمک‌های مالی دولت‌های غربی و ان‌جی‌اُ های وابسته که در آن منطقه نقش بزرگی ایفا می‌کنند وابسته است. و از آن بدتر اینکه آنها حتی به پرداخت عوارضی که دولت اسرائیل به نیابت از فلسطین در امور مرزی، ترابری و فرودگاه و … جمع‌آوری می‌کند وابسته هستند. با این که پرداخت این مبالغ بنا به توافقات بین‌المللی از وظایف دولت اسرائیل است، اما آنها هر بار با کارشکنی در پرداخت این مبلغ و با آگاهی از نیاز ساختار دولتی فتح به آن، از این امر برای اعمال فشار استفاده می‌کنند. در مجموع این وابستگی تا حدی است که بدل به مهم‌ترین اهرم فشار دولت‌های غربی و دولت اسرائیل بر سازمان فتح برای تحمیل سیاست‌گذاری های سازش‌گرانه گشته است. از طرف دیگر ان‌جی‌اُ هایی که در کرانه باختری فعال هستند نیز با استفاده از توان مالی حاصل از کمک‌های دولت‌های غربی توانسته‌اند بسیاری از جوانان تحصیل‌کرده و مستعد را جذب خود کنند. به طوری که هزاران نفر از جوانانی که همگی به طور بالقوه امکان جذب در مقاومت و مبارزه سیاسی با علیه اشغال را دارا بودند، اکنون در این ان‌جی‌اُ ها استخدام شده‌اند و در عمل، در راستای پیشبرد سیاست‌های هدفمند دولت‌های غربی که از مجرای ان‌جی‌اُو ها پیاده‌سازی می شوند خدمت می‌کنند. به این ترتیب همه‌ی این کارمندان و ماموران امنیتی و نظامی تشکیلات خودگردان و همه‌ی جوانان مستعدی که با درآمد نسبتا بالایی در ان‌جی‌اٌ ها مشغول به کار هستند، طبقه‌ی متوسط فربه‌‌ای را تشکیل داده‌اند که به شدت وابسته به مجاری مالی دولت‌های غربی و دولت اسرائیل است. در بحث از ساختار طبقاتی موجود در کرانه باختری ذکر این نکته هم ضروی است که روند بوروکراتیک یاد شده همچنین منجر به ایجاد طبقه‌ی فرادست نوینی در کنار طبقه‌ی فرادست سنتی فلسطینی شده است، که از اعضای بلندپایه‌ی دولتی و تکنوکرات‌ها و بازاریان وابسته به آنها تشکیل می‌شود. همه‌ی اینها سبب شده تا ساختار دولتی حاکم که بدنه‌ی انسانی قابل توجهی  را در بر می‌گیرد، به شدت به منابع مالی خارجی وابسته شده و در نتیجه‌ با سهولت بیشتری سیاست سازش را در پیش بگیرد. از این رو بی‌جهت نیست که مردم ستم‌دیده‌ی فلسطین نسبت به سازمان الفتح بدبین شده‌اند. این وابستگی به حدی است که برخی جریان‌های مقاومت فلسطینی شایعاتی را در مورد همکاری سازمان الفتح در امور امنیتی با دولت اسرائیل به زبان آورده‌اند. چندی پیش مروان بشارا فعال سیاسی عرب‌زبان و تحلیل‌گر شبکه‌ی تلویزیونی الجزیره در رابطه با ملزومات مورد نظر دولت اسرائیل برای پیشرفت مذاکرات صلح گفته بود: «هر پيشرفتی در سیاست‌گذاری، به توانائی الفتح در تضمين امنيت اسرائيل، با سرکوب «افراطيون»، چه اسلام‌گرايان و چه لائيک‌ها بستگی دارد» (5). به بیان دیگر، با توجه به وضعیتی که اکنون الفتح در آن گرفتار آمده است، چندان دور از ذهن نیست که حتی در جهت تامین چنین ملزوماتی قدم بردارد.

با توجه به رویکرد حماس در این چند دهه به عنوان یک جریان سیاسی حرفه‌ای و فرصت‌طلب و نیز با در نظر گرفتن مواضع و جایگاه امروزین حماس، وضعیتی مشابه آن چه در مورد الفتح گفته شد را می‌توان در افق پیشِ روی حماس نیز متصور شد؛ افقی که پیشروی به سوی آن پیش‌تر یعنی از زمان به قدرت رسیدن حماس آغاز شده است. آنها از همان ابتدا همواره خواستار آن بوده‌اند که به عنوان سازمان مدعی نمایندگی فلسطینیان به رسمیت شناخته شوند و در این راستا مواضع مشخصی نیز اتخاذ کرده‌اند. نمونه‌ی بارز چنین رویکردی را می توان در زمان رهبری شیخ احمد یاسین مشاهده کرد، زمانی که وی اعلام کرده بود حاضر هست در چارچوب توافقات بین‌المللی در کنار ساف (سازمان آزادی بخش فلسطین) و عرفات قرار گرفته و برای تثبیت توافقات قدم بردارد. گر چه یک هفته پس از این اظهار نظر با شلیک یک موشک به دفترش توسط دولت قومی نژادی اسرائیل ترور شد. آلن گرش، سر دبیر لوموند دیپلوماتیک زمانی در مورد حماس گفته بود این جریان به شدت مصلحت‌گراست و برای اثبات ادعای خود – به درستی- به عدم مشارکت این جریان در انتخابات 1996 اشاره کرد، که طی آن حماس دلیل این تصمیم را عدم پذیرش پیمان‌نامه‌های اسلو و تضاد آن با منافع فلسطین اعلام کرده بود. ولی آنها ده سال بعد در انتخابات 2006 شرکت کردند، در حالی که آن انتخابات هم بر پایه‌ی همان پیمان‌های اسلو برگزار می شد و هیچ تغییری در شرایط توافقات حاصل نشده بود، ولی این بار حماس از نظر استراتژیکی در وضعیت بهتری قرار داشت. در واقع حماس همواره به دنبال آن بوده که با اعلام مواضع و شعارهای ظاهراً رادیکال جایگاهش را در بین اقشار معترض فلسطینی و جریانات رادیکال مقاومت حفظ کرده و در عین حال در بزنگاه‌های مهم با اتخاذ سیاست‌های مشخصی حمایت قدرت‌های منطقه را جلب کند و از این طریق جایگاه برتر خود را در ساختار قدرت فلسطین تضمین کند. موضع‌گیری اخیر حماس در مورد ایران و انتقاد از دولت جمهوری اسلامی برای حمایت از بشار اسد را نیز باید در راستای همین رویه‌ی مصلحت‌گراییِ این سازمان ارزیابی کرد. موضعی که باید در بستر نزدیکی این سازمان به اخوان المسلمین و قدرت‌گیری دولت مُرسی در مصر درک شود. در واقع طرح انتقادات نسبت به رویکرد ایران در مورد سوریه توسط حماس (6)، چرخش این سازمان به سمت دولت مصر را نشان می‌دهد (امری که چندان هم دور از ذهن نبود)؛ گرچه  این چرخش موضع به شدت با انتقاد محافل سیاسی جمهوری اسلامی روبرو شده است و سبب بروز شایعاتی در مورد توافقات آتش‌بس اخیر حماس با دولت اسرائیل گشت که بر مبنای آن‌ها این توافقات بر  پایه‌ی تضمین عدم همراهی این سازمان با ایران در صورت پیش آمدن هر گونه تقابل نظامی حاصل شده است (7).

نباید فراموش کرد که محبوبیت و اعتبار حماس که منجر به اقبال عمومی نسبت به آن در انتخابات 2006 شد، به غیر از بیشینه‌ی فعالیتش در زمینه‌ی ارایه‌ی وسیع کمک‌های خیریه ای در مناطق محروم فلسطینی، از انتقادات آن – در جایگاه اپوزیسیون – به سیاست‌های آشتی‌جویانه‌ی الفتح ناشی شده است. انتقاداتی که بیشتر حول مواضع سازش‌گرانه‌ و بی‌نتیجه‌ی الفتح و ناتوانی آن سازمان در تامین نیازهای معیشتی مردم و البته فساد مالی و اداری در بین صاحب منصبان الفتح مطرح می‌شد. اما اینک که خود حماس در قدرت است، شرایط بی‌تردید تغییر کرده است. آنها به خوبی می‌دانند که نباید با تکرار اشتباهات الفتح اعتبار خود را از دست بدهند؛ از همین روست که فسادی که گریبانگیر الفتح شده کمتر در حماس دیده می‌شود. ولی در عین حال این سازمان نیز که حفظ موقعیت کنونی‌اش و کسب قدرت غالب در فلسطین را نشانه رفته است خود را با شرایط و ملزوماتی روبرو می‌بیند که باید در راستای رسیدن به اهدافش به آنها تن دهد؛ زندگی مردم غزه با مشکلاتی به مراتب شدیدتر و اسفناک‌تر از مردم کرانه باختری روبروست. البته این درست است که این وضعیت نه صرفا به دلیل بی‌کفایتی حماس در اداره‌ی امور، بلکه اساسا به دلیل تحریم‌ها و فشارهای دولت اسرائیل ایجاد شده است؛ یعنی در اثر فشارها و تحریم‌هایی که همه‌ی راه‌های آبی، هوایی و زمینی را بسته و نوار غزه را به زندانی یک و نیم میلیون نفری بدل کرده است، که زندانیانش در بدترین شرایط زیستی ممکن به سر می‌برند. گو اینکه اغلب این مشکلات و نابسامانی‌ها در کرانه باختری نیز به دلیل کارشکنی‌های دولت اسرائیل (با همراهی دولت آمریکا و شرکای غربی) وجود دارد و در واقع به همین خاطر  الفتح برای تضمین بقای خود بیش از پیش سیاستی سازش‌گرانه را اختیار کرده است. مساله اینجاست که هم‌اکنون مشابه این روند کمابیش در مورد حماس نیز در حال وقوع است؛ تا حدی که گفته می‌شود پیمان آتش‌بس اخیر حماس با دولت اسرائیل را باید مقدمه‌ای برای پیمان صلح و بازگشایی محاصره‌ی غزه ارزیابی کرد. ضمن این که فاز جدیدی از مذاکرات الفتح و حماس با میانجی‌گیری دولت مُرسی در مصر آغاز شده است که این مذاکرات ظاهرا در نزدیک شدن شتابناک این دو جریان موثر بوده و صحبت از تشکیل دولتی متشکل از تکنوکرات‌های دو سازمان در میان است (8).

 آن چه که گفته شد بیانگیر این واقعیت است که وجه مشترک حماس و الفتح را باید در مقدم  قرار دادن منافع جناحی بر آرمان فلسطین دانست. اما نکته‌ی دیگری که از اهمیت بالایی برخوردار است این است که حماس در میثاق‌نامه‌ی خود منازعه میان فلسطینیان و دولت‌ قومی نژادی اسرائیل را منازعه بین مسلمانان و صهیونیست‌ها می‌داند. این نوع نگاه به منازعه دقیقا همان چیزی است که مورد استقبال طرف مقابل قرار می‌گیرد. در واقع تقلیل یک منازعه‌ی سیاسی، که بقای آن ریشه در تناقضات نظم موجود دارد، به یک مناقشه‌ی مذهبی که نسب آن را باید در تاریخ انتزاعی روابط میان ادیان و اقوام یافت، رویکردی است که دولت قومی نژادی اسرائیل از همان ابتدای رشد جریانات صهیونیستی در دستور کار خود قرار داده بود. به بیان دیگر، اکنون حماس  قطب مقابل مورد نیاز این سناریوی استراتژیک سیاست صهیونیستی را تأمین می‌کند؛ رویکردی که خصوصا پس از موج اسلام‌هراسی‌ای که دولت جرج بوش با استناد به حملات یازده سپتامبر به راه انداخت، می‌تواند کاملا در جهت تامین منافع امپریالیسم و منافع سیاسی دولت اسرائیل عمل کند. به این معنا که  دولت‌ اسراییل با سوار شدن بر موج اسلام‌هراسی موجود، حامیان بیشتری را برای سیاست‌های تهاجمی خود به عنوان خط مقدم رویارویی با تهدید اسلام‌گرایان تندرو کسب می‌نماید و در سطح داخلی و جهانی، با سهولت بیشتری به روند اشغال و سیاست‌های سرکوبگرانه‌ی خود مشروعیت می بخشد. رویه‌ای  که تا کنون نیز با جدیت دنبال شده و در کنار برجسته‌سازی پر هیاهوی تهدید ایران اتمی، برای اسرائیل بسیار کارآمد بوده است.

به موازات این روند،  قدرت‌یابی حرکت مقاومت اسلامی (که – همچون همه‌ی جنبش‌های بنیادگرایی اسلامی – مهم‌ترین دلیل رشد و عروجش را باید در تضعیف جریانات چپ و مترقی جست) با برجسته‌سازی باورهای ارتجاعی سبب شده است تا حمایت مردمی جامعه‌ی جهانی و افکار عمومی از مبارزات مردم ستم‌دیده‌ی فلسطین کاهش یافته و فضا برای سیاست‌های اشغال‌گرانه‌ی دولت اسرائیل مهیاتر گردد.

از همه‌ی آن چه بیان شد می‌توان نتیجه گرفت که پروسه‌ای که حماس تا رسیدن به موقعیت کنونی و تحکیم پایه‌های قدرت خود پشت سر گذاشته است و باورها و مبانی‌ای که مشی سیاسی این جریان بر آن بنا شده است و حتی افقی که این سازمان قدرتمدار پیش می نهد، هرگز در جهت رشد بالقوه‌گی‌های مبارزات رهایی‌بخش مردم فلسطین نیست. این جریان نه تنها با در دست داشتن امکانات مالی و توان سازماندهی حاصل از آن اغلب امکان‌ها و بالقوه‌گی‌های مقاومت را در جهت تقویت جایگاه خود کانالیزه و بسیج کرده است، بلکه به دلیل احساس خطر نسبت به از دست دادن وجهه‌ی مردمی و  اعتبار سیاسی خود، به صورت مستقیم و غیر مستقیم به سرکوب جریانات نوظهور بدیل و مترقی دست می‌زند. بنابراین باید به خاطر داشت که حمایت از مبارزات مردم فلسطین و همبستگی با آنان، لزوما مترادف با ایستادن در کنار حماس و سایر جریان‌های قدرت‌گرا نیست. بلکه پایبندی به آرمان فلسطین را باید در پایبندی به ملزومات سیاست بدیل رهایی‌بخش جستجو کرد؛ سیاستی که تقویت سوژه‌گی جمعی و رشد بالقوه‌گی‌های مبارزات مترقی و رادیکال – در تمامی اشکال آن – را تنها راه رهایی ستم‌دیدگان فلسطینی می‌داند.

بهمن ۱۳۹۱

 * این متن پیش‌تر در ویژه‌نامه «فلسطین» توسط پراکسیس منتشر شده بود. نسخه‌ی پی.دی.اف جزوه را می‌توانید از لینک زیر دریافت کنید:

http://docs.praxies.org/Palestin_Praxis.pdf

پانوشت:

1)         در همین زمینه، و برای درک ابعاد فاجعه‌ای که اشغال بر زیست فلسطینیان تحمیل نموده و می‌کند بخش‌هایی از مقاله‌ی «سرزمین و جنبش فلسطین كماكان تحلیل می روند» از سعید رهنما که از وضعیت کنونی حاکم بر برخی مناطق فلسطینی گزارش می‌دهد نقل می‌شود:

آن چه را كه به وضوح می توان مشاهده كرد وسعت گرفتن حوزه‌ی قلمرو اسرائیل و تحلیل رفتن فضای فلسطینی‌ها است. دیوار حالا دیگر تقریبا تمام شده و در نقاطی بیش از ٢٠ كیلومتر به داخل زمین‌های فلسطینی كرانه غربی رود اردن نفوذ كرده و گاه یك یا چند دِه فلسطینی را با همه‌ی خانه‌ها و مزارع و آدم‌هایش بلعیده است. شهرك‌های یهودی‌نشین آن چنان رشد كرده‌اند كه پاره‌ای از آن‌ها از شهرهای عمده‌ی داخل اسرائیل هم بزرگتر شده‌اند. کشت و صنعت‌های عظیم اسرائیلیِ دره‌ی رود اردن در حال گسترش‌اند، و دولت اسرائیل به کِشت‌گران فلسطینی این ناحیه که مادران و پدران و اجدادشان نیز در این زمین‌ها کشت می‌کرده‌اند اخطار داده که چون تکلیف مالکیت این زمین‌ها روشن نیست، تا تعیین تکلیف نهائی حق کشت ندارند و در مواردی نیز اعلام کرده که نخلستان‌های آنها را ریشه‌کن خواهد کرد. بخش کشاورزی که زمانی نه تنها غذای فلسطینی‌ها را تامین می‌کرد، بلکه صادرات قابل توجهی نیز داشت، رو به تحلیل می‌رود. 

در کرانه غربی رود اردن، اورشلیم شرقی حالا با ایجاد شهرک‌های یهودیِ بسیار وسیع در طرف شرقی آن کاملا محاصره شده و عملا از کرانه غربی منفصل گردیده است. در درون اورشلیم شرقی نیز، از جمله در داخل شهر قدیمی پرچم‌های اسرائیلی بیشتری را بر فراز بعضی خانه‌ها می‌توان مشاهده کرد، که نشانی از اشغال خانه‌های فلسطینی است. اما مهم‌ترین تجاوزاتِ سرزمین در دره‌ی حاصلخیز رود اردن ادامه دارد. این ناحیه حدود سی درصد کل سرزمین فلسطین در کرانه غربی را تشکیل می‌دهد. توافقنامه‌ی اسلو ٪۸۷ این ناحیه را تا تعیین تکلیف نهائی تحت کنترل اسرائیل قرار داده بود (با آنکه حدود ۶۰ هزار فلسطینی در این ناحیه زندگی می‌کنند.) اما اسرائیل به طور غیر قانونی تعداد سی و هفت شهرک یهودی‌نشین با جمعیتی نزدیک به ده هزار نفر در این ناحیه ایجاد کرد. بر اساس گزارش سازمان ملل در سال گذشته در ناحیه‌ی دره‌ی رود اردن بیش‌ از دویست ساختمان فلسطینی تخریب شده و صدها خانوار فلسطینی دیگر آواره شده‌اند. دسترسی به آب برای فلسطینی‌های این ناحیه به کمتر از سرانه بیست لیتر در روز رسیده که یک پنجم میزانی است که سازمان بهداشت جهانی تعیین کرده است. مصرف متوسط آب در شهرک‌های یهودی‌نشین این ناحیه سرانه سیصد لیتر در روز است. علاوه بر زمین‌های کشاورزی، اسرائیل حدود هفت درصد این ناحیه را نیز تحت عنوان حفظ محیط زیست بر روی فلسطین‌ها بسته، و اگر مناطق نظامی اسرائیلیِ این ناحیه را نیز در نظر بگیریم، فلسطینی‌ها در مجموع از ٪۹۴ دره رود اردن محروم شده‌اند. دسترسی آنها به بحر المیت نیز عملا به طور کامل از دست رفته است.

مسئله‌ی تجاوز به حریم دریائی فلسطین برای ماهی‌گیران غزه نیز فاجعه بار بوده، و نه تنها صدمه اقتصادی فراوانی به آنها وارد آورده، بلکه مردم غزه را نیز از یک منبع غذائی عمده محروم ساخته است. توافقنامه‌ی اسلو در ۱۹۹۵ مرز دریائی فلسطین را بیست مایل دریائی تعیین کرده بود. زمانی که حماس در انتخابات ۲۰۰۶ بیشترین آرا را آورد، اسرائیل با بهانه قرار دادن آن خودسرانه‌ی این مرز دریائی را به شش مایل تقلیل داد، و پس از کودتای حماس در ۲۰۰۷ و شروع حمله اسرائیل به غزه در ۲۰۰۸، اسرائیل این مرز دریائی را به سه مایل تقلیل داد. به این ترتیب فلسطینی‌هایِ نوار غزه حدود ٪۸۵ حریم آبی خود را از دست داده‌اند. سواحل غزه نیز به خاطر ممانعت اسرائیل از بازسازی سیستم فاضلاب بسیار آلوده شده و کمتر ماهی در آن یافت می‌شود.»

2)      «هنوز يک روز از پذيرش فلسطين به‌عنوان «کشور ناظر غيرعضو» در سازمان ملل نگذشته است که دولت اسرائيل اعلام کرد در نظر دارد سه هزار واحد مسکونی در شهرک‌های يهودی‌نشين در شرق بيت‌المقدس (اورشليم) و کرانه باختری اردن بسازد. هدف از پيشبرد اين طرح بحث‌برانگيز وصل کردن شهرک معاله آدوميم در کرانه باختری اردن به مناطق شرق بيت‌المقدس است که در سال ۱۹۶۷ توسط اسرائيل اشغال شد. اين طرح که عملا کرانه باختری اردن را به دو بخش تقسيم خواهد کرد به شدت مورد انتقاد فلسطين است و تشکيلات خودگردان فلسطين چنين اقدامی را تهديد عليه بقای کشور خود می‌داند.» (لینک خبر)

3)      نمونه‌ی متاخر چنین فجایعیْ بمباران اخیر هواپیماهای پیشرفته‌ی اسرائیلی بر مناطق مسکونی غزه بود. واقعه‌ای خون‌بار که در واقع تنها یک نمونه از سلسله وقایع فاجعه‌باری است که دهه‌هاست به طور مستمر در سرزمین فلسطین اشغالی رخ می‌دهد. از این رو برای یادآوری و البته درک آن چه در این چند دهه بر سر فلسطینیان آمده است گزارشی فشرده از حمله‌ی اخیر اسرائیل به غزه؛ به قلم محمد عُمر که در تاریخ هجدهم نوامبر برای هفته‌نامه‌‌ی «نیشن» نوشته شده که توسط عبدی کلانتری به فارسی برگردانده شده است (به نقل از صفحه‌ی فیسبوک ایشان) را در زیر می‌آورم:

«تونل‌های زیرزمینی از مرز مصر که شریان حیاط غزه است و از طریق آن مایحتاج روزانه، دارو، بنزین، دوچرخه، و اجناس دیگر وارد می‌شود بمباران و مسدود شده‌اند. برج‌های پخش کننده‌ی الکتریسیته در برخی از محله‌ها بمباران شده‌اند. خدمات بنیادی شهری یکی پس از دیگری در حال نابودی‌اند. کسب و کار متوقف شده؛ بنزین نایاب؛ دفاتر اداری و دولتی، قرارگاه‌های پلیس، و مساجد، زیر بمباران قرار گرفته و خراب شده‌اند. روز یک‌شنبه دفاتر رسانه‌های بین‌المللی بمباران شدند؛ از جمله آسوشیتدپرس، رویترز، سی اِن اِن، و العربیه. هشت خبرنگار مجروح شدند و یکی از عکاسان یک پای خود را از دست داد.

در اثر اصابت موشک‌های هدایت شونده که از جنگنده‌های اف۱۶ شلیک می‌شود، خانواده‌ی «فوجو» سه تن از جمله دو کودک خردسال را از دست داد. جای دیگری در محله‌ی جبلیه، محمود سعدالله؛ کودک چهارساله‌ای که داشته زیر طاق جلوی خانه‌شان بازی می‌کرده مورد اصابت شراپنل (گلوله‌های پخش شده توسط بمب‌های جنگنده اف۱۶) قرار می‌گیرد. تا مادرش در میان خاک و غبار و آتش و دود او را به بیمارستان برساند دیگر جان داده بوده؛ پدرش، یک دستفروش فقیر که دو فرزند دیگر هم قبلاً از دست داده، فریاد می‌زند، «دنیا مسئول قتل محمود من است» و غش می‌کند. در همان بمباران، پسرعموی دوازده ساله‌ی محمود، زن عمو، و چهار کودک دیگر زخمی شده، و همچنین جوان بیست ساله‌ی همسایه به نام ایمان ابووردا هم کشته می‌شود. روز یک‌شنبه در اثر بمباران منزل خانواده‌ی «الدالو» دوازده تن کشته شدند از جمله شش زن و چهار کودک زیر پنج سال. در همان بمباران ۳۰ تن دیگر هم زخمی شده و اجساد عده‌ای دیگر هنوز زیر آوار است. در بیمارستان کمال ادوان، پسرکی سیزده ساله به نام منیر احمد که با بدنی پر از گلوله‌های شراپنل به طرز خطرناکی مجروح شده می‌گوید از پنجره خانه‌شان شاهد بمباران خانه‌ی همسایه بوده که در اثر اصابت شراپنل پخش شده بیهوش می شود. تحت قوانین اضطراری و به دلیل کمبود امکانات، بیمارستان‌ها افرادی مثل او را به اجبار به خانه می‌فرستند.

غزه پناهگاه‌های ضد بمباران ندارد. مرزها بسته، نوار ساحلی بلوکه و تونل‌ها بمباران شده‌اند. مساجد و کلیساها امن نیستند، استودیوم ورزشی امن نیست، ساختمان‌های دولتی امن نیستند، حتا خانه‌های شهروندان از بمباران در امان نیستند. هیچ مکانی برای فرار و پناه‌جویی باقی نمانده است … »

در پایان شاید یادآوری این جمله‌ی یکی از فلسطینیان مبارز به جا باشد که در رابطه با مقاومت مردم فلسطین گفته بود «معلوم است که مردمی که هر روز می‌میرند سیاسی می‌شوند.»

4)      رجوع شود به مقاله‌ی «حماس چگونه حماس شد» از هژیر پلاسچی در همین ویژه‌نامه.

5)      «شکست دو جانبه‌ی الفتح و حماس در فلسطین» از مروان بشارا / لوموند دیپلوماتیک.

6)      چندی پیش «موسی ابومرزوق» معاون دفتر سیاسی حماس در یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی در قاهره اعلام کرده بود «اگر ایران نمی‌خواهد افکار عمومی جهان عرب را علیه خود تحریک کند، باید در حمایت خود از دولت سوریه بازنگری نماید. ایران دیگر در جهان عرب، موقعیت خوبی ندارد و برای همین باید برای از دست ندادن افکار عمومی جهان عرب، در سیاستش در قبال سوریه تجدیدنظر کند». وی در ادامه به درخواست ایران از حماس برای ادامه‌ی حماست از بشار اسد اشاره کرده بود و با ادعای این که حماس به درخواست ایران پاسخ رد داده است گفته بود  «مخالفت حماس با این درخواست ایران، بر روابط ما با ایران تأثیر گذاشته است». خالد مشعل رهبر حماس نیز در سخنان اخیرش بر وجود اختلاف نظر حماس با ایران در مورد مسئله‌ی سوریه تاکید کرد.

7)      مفاد توافق‌ناهه‌ی این سازمان با دولت اسرائیل پس از جنگ خونین هشت‌روزه …

8)      شتاب‌گیری روند نزدیکی سازمان‌های الفتح و حماس / دویچه‌وله فارسی.

به اشتراک بگذارید

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *