مقدمهی پراکسیس بر بازنشر این مقاله:
پس از حملهی خونبار اخیر دولت قومینژادی اسرائیل به نوار غزه، مسالهی فلسطین بار دیگر در کانون توجه عموم قرار گرفت، ولی همچون تمام دورههایی که مناقشات قدیمی به خشنترین اشکال خود گراییده است، این بار هم توجه عمومی به این مساله دوام چندانینیافت. یعنی به رغم اینکه هر بار مردم فلسطینی به شکل بیرحمانهای به خاک و خون کشیده میشوند، چنین جنایاتی تنها برای مدت کوتاهی به عنوان موضوعی درخور تامل جدی و چارهجویی، در فضای عمومی مطرح میشوند و پس از آن دوباره وضعیت «عادی» میشود و دیگر کسی به آنچه که هر روزه در آن سرزمین جریان دارد اهمیت نمیدهد. به بیان دیگر، تنها زمانی که عریانترین سویههای خشونت علیه فلسطینیان عیان میشود، مساله ای به نام «مسالهی فلسطین» برای سایر مردم جهان مطرح میشود. دلیل این معضل (یا رویهی شوم) را باید در سیاستهای دولت قومی نژادی اسرائیل و همچنین سیاستهای حمایتی دولت آمریکا (و شرکا) جستجو کرد که هر بار با طرح و برجسته کردن تهدیدی «واقعیتر» و مناقشهای «جدیتر» (در حال حاضر، خطر ایران اتمی)، افکار عمومی را از مسالهی اشغال فلسطین منحرف میکنند. این معضل منجر به آن میشود که پیوستگی سلسله وقایع خونباری که به طور هدفمند و سیستماتیک، در قالب سیکلهای تهاجم تکرار میشوند، از نظر عموم دور بماند و بدین ترتیب درک نظاممند مسئله در ذهن مخاطب بیرونی دشوار میگردد. بنابراین گسسته بودن توجه رسانهها و افکار عمومی به مسالهی فلسطین پیامدهایی انسانی مهیبی در تکرار این روند دارد:
اولا ماهیت و خاستگاه خشونت خردکنندهای که در حدود نود سال اخیر علیه فلسطینیان جریان داشته و با اشغال فزایندهی سرزمینهای فلسطینی و سرکوب بیوقفه و رنجهای بیامان آنها همراه بوده، از نظرها دور میماند. در حالیکه خشونتی که ما مخاطبان بیرونی گهگاه متوجه آن می شویم، برای مردم فلسطین دهههاست که هر سال و هر ماه و هر روز تکرار میشود. دوما رویکرد متناقض دولتهای غربی که هر بار به اصطلاح بحث «صلح» را مطرح کرده و گاه نیز با ژستهای ریاکارانه خشونتورزی را محکوم میکنند دیده نمیشود؛ رویکردی که بدون شک سهم مهمی در ادامهی سیاستهای تجاوزگرانه و سرکوبگرانهی دولت کذایی اسرائیل داشته و به پیشروی بیوقفهی اشغال نواحی فلسطینی یاری رسانده است. و سوما این که مردم فلسطین در رویارویی با چنین ستم مسلسل و نظاممندی چارهای جز تداوم مقاومت را پیشروی خود نمیبینند و درست از همین روست که اغلب آنها به جریانهایی که در این مبارزهی نابرابر در کنار آنها بایستند امید تام میبندند. این در حالی است که در تاریخچهی مبارزاتی مردم فلسطین بارها معلوم شده که اغلب قدرتهایی که داعیهی دفاع از ستمدیدگان فلسطینی را داشتهاند، در برههای از زمان مقاصد حسابگرانه خود را بر تعهداتشان مرجح دانسته و مردم فلسطین را تنها گذاشته و به مبارزات آنها پشت کردهاند. اما چطور میتوان بدون آگاهی از نقش قدرتهای منطقه در تاریخچهی مناقشات در سرزمین اشغالی فلسطین، از جریاناتی که اکنون در این مناقشه نقش ایفا میکنند شناخت درستی به دست آورد؟ و البته پرسش کلیتر این است که آیا میتوان بدون در نظر گرفتن تاریخچهی مناقشاتی که در سرزمین فلسطین اشغالی رخ داده است، و تنها با در نظر گرفتن موقعیت و شرایط کنونی طرفین مناقشه (بی آن که مسیر تاریخی مناقشات تا رسیدن به موقعیت کنونی مد نظر قرار گیرد)، صحبت از عدالت و صلح به میان آورد؟ پر واضح است که پاسخ منفی است. لازمهی درک مسالهی فلسطین و شناخت جریاناتی که اکنون در این مناقشه نقش ایفا میکنند، و نیز لازمهی ترسیم هر گونه مسیری برای چارهجویی یا برقراری عدالت و صلح در این سرزمین، آگاهی از پیوستار تاریخی مناقشات و نقش و رویکرد دو طرف مناقشه و همچنین جایگاه دولتهای قدرتمند جهانی و کشورهای منطقه در این روند تاریخی است.
به طور مشخص برای «ما» ضروری است که برای درک نحوهی ارتباط مسالهی فلسطین و ملزوماتی که حفظ نظم موجود ایحاب میکرده/میکند و نیز برای پیوندیابی بین ملزومات استراتژیک نظم سرمایهداری و حمایت همهجانبهی «قدرتهای بزرگ» از سیاستهای اشغالگرانهی دولت اسرائیل، آن چه در حدود یکصد سال گذشته در سرزمینهای اشغالی فلسطین رخ داده را مطالعه کنیم و تحلیلهای مشخص خود را با در نظر گرفتن این آگاهی بنا کنیم. برای این منظور کتابها و منابع ارزشمندی موجود است که برخی از آنها به زبان فارسی نیز ترجمه شده اند. مقالهای که در ادامه میخوانید یکی از مقالاتی است که میتوان گفت نه تنها حاصل یک عمر مطالعه و تحقیق مولف در زمینهی فلسطین، بلکه ثمرهی مشارکت مستمر مولف در مقاومت رهایی بخش فلسطین است. نویسنده در منبع اصلی انتشار این مطلب (وبسایت اندیشه و پیکار) تصریح کرده است که این مقاله در سال ۱۹۹۱، به مناسبت انتفاضهی اول كه از دسامبر ۸۷ تا ۹۳ طول كشيد نوشته شده است.
سرآغاز
ژان لوك گودارْ كارگردان برجستهی سينماى فرانسه در توصيف يكى از فيلمهايش مىگويد: «اين فيلم بيان تنهائى و بىكسىست. نه فقط يك فردْ بلكه يك شهرْ يك جامعهْ يك ملت هم مىتواند تنها باشد». به نظر مىرسد كه مفهوم «تنهائى يك ملت» با وضع فلسطينىها قابل انطباق است.
چهار سال تمام است كه انتفاضه (قيام عمومى تودههاى فلسطينى در سرزمينهاى اشغالى) جريان دارد و در ۹ دسامبر ۹۱ وارد پنجمين سال خود مىشود. قيامى بديع و پيگير و هر روزه با ابعاد گستردهی سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى خود، متشكل در كميتههاى خلقى، هدايت شده و سازمانيافته؛ آن هم عليرغم شرايط بسيار سخت نظامى و سياسى و تاريخى و … خبر از معجزهی ملتى مىدهد كه براى نيل به آزادى خود از اشغال و استعمار وطنگزين اسرائيل مىرزمد و تجربهی ويژهی خود را مىآفريند. قربانى دادن هر روزه، محاصرهی اقتصادى، منع عبور و مرور چند ماهه، نفى بلد و زندان و كارشكنىها و خنجر از پشت را تحمل مىكند و راهى را كه خود، عليرغم دشوارىهاى بىحساب، به شيوهاى نسبتاً دموكراتيك بر مىگزيند ادامه مىدهد.
در حال حاضر بيش از نيمى از كل فلسطينىها در خارج از ميهن خود بسر مىبرند و طى چند دههی گذشته مبارزهی آنها براى بازگشت و وادار كردن اسرائيل به عقب نشينى عمدتاً بر محور فعاليت از خارج به سوى داخل حركت مىكرده است. اين فعاليتها بدون شك دستآوردهاى بزرگى براى فلسطينىها داشته كه از همه مهمتر سازمان آزاديبخش فلسطين (به عنوان جبههاى در برگيرندهی اكثر سازمانهاى مبارز) است كه به عنوان تنها نمايندهی مشروع اين ملت در عرصهی ملى و جهانى شناخته شده است. اما در نيمهی دوم دههی ۸۰ با محاصرهها و سركوبهاى مستمر عليه ساف و برچيده شدن پايگاههايش در كشورهاى همجوار اسرائيل، مبارزهی فلسطينىها با ركود و بن بست روبرو گشت. در ماه نوامبر ۸۷ كنفرانس سران عرب در امان (پایتخت اردن) تشكيل شد و قضيهی فلسطين را به صورت امرى ثانوى و تحتالشعاع جنگ ايران و عراق ارزيابى نمود و فرياد سازمان آزاديبخش فلسطين جهت جلب كمك همه جانبهی اعراب، از هر زمان ديگر كمتر گوش شنوا يافت. احساس تنهائى و بنبستْ مبارزان داخل و خارج را از پيش به فكر چاره انداخته بود. زمينههاى عينى و ذهنى براى درگرفتن يك قيام عمومى در داخل آماده شده بود. كشتار چهار كارگر فلسطينى در غزه كه شامگاه از سرِ كار خود به خانه باز مىگشتند توسط اسرائيلىها در دسامبر ۸۷، به مثابهی جرقهاى قيام را شعله ور كرد. انتفاضه كه نطفهاش در تاريخى سرشار از ستم و تحقير بسته شده و ادامهی اعتراضات و قيامهاى متعدد پيشين است، با استمرار و برخوردهاى دموكراتيك و حساب شدهاش تا كنون توانسته است يك بار ديگر قضيهی فلسطين را مسألهی روز و كليد حل مشكل خاورميانه نشان دهد.
آنچه به اختصار در سطور بالا گفته شد، روى روشن و درخشان سكه است. روى ديگر سكه عبارت است از تاريخ استعمارى و حقوق پايمال شدهی يك ملت، مشكلات و جوانب منفى و مبارزهی پر افت و خيز و تجربههاى تلخ و آموزنده كه در سطور زير به آنها – باز به اختصار – اشاره مىكنيم تا روى اول سكه نيز براى خوانندهی علاقهمند روشنتر شود.
زمينههاى تاريخى تا امروز
تا اواخر قرن نوزدهم يهوديان به صورت اقليتى «دينى – نژادى» در كشورهاى مختلف دنيا پراكندهاند و غالباً از حقوق شهروندى كامل برخوردار نيستند. جامعهی بستهی اين اقليت در معرض ستم و تحقير و تبعيض است و گاه مثلاً در روسيهی تزارى يا شرق اروپا در معرض قتلعام قرار مىگيرد. از ۱۸۷۸ گروههايى از يهوديان به فلسطين مهاجرت مىكنند و اين آغاز پروسهاىست كه به استعمار فلسطين مىانجامد. در ۱۸۹۶ در آستانهی دورهی امپرياليسمْ تئودور هرتزل كتابى تحت عنوان «دولت يهود» منتشر مىكند و در آن مىنويسد: «ما درآنجا (فلسطين) بايد بخشى از برج و بارو و استحكامات اروپا عليه آسيا را تشكيل بدهيم. يك برج ديدبانى تمدن عليه وحشىگرى بسازيم»(۱). اولين كنگرهی جنبش صهيونيستى كه در شهر بال (سويس) تشكيل شد، هدف خود را چنين بيان مىكند: در فلسطين، يك وطن براى ملت يهود ايجاد شود كه توسط حقوق عمومى تضمين شده باشد».
در ابتدا پيشنهادهاى ديگرى هم مطرح بود كه مثلاً اين وطن در آفريقا (اوگاندا) يا سرزمينى در روسيهی تزارى يا كانادا برگزيده شود ولى چه به دلايل تاريخى و دينیِ يهود و چه به خاطر اهداف استعمارى(۲) كه قدرتهاى مسلط غربى در خاورميانه داشتند، فلسطين براى اين منظور برگزيده شد. ناگفته نگذاريم كه دلسوزى نيروهاى مترقى و چپ اروپا نسبت به يهوديان موجب شد كه جنبش صهيونيستى تا حدود زيادى از حمايت جنبش چپ اروپا كه طبعاً مخالف نژادپرستى بودند (و يا مثلاً برپايى كيبوتصها را نوعى جامعهی اشتراكى ارزيابى مىكردند) برخوردار باشد و اين حقيقت از ديدهها پنهان بماند كه تاوان ستم بر يهوديان را ملتى ديگر با محروم شدن از كليهی حقوق انسانى و ملىاش خواهد پرداخت.
فلسطين در آن روزگار مانند ديگر مناطق عربى از مصر و شمال آفريقا گرفته تا حجاز (سعودى امروز) جزئى از متصرفات امپراطورى عثمانى بود. جنگ جهانى اول و شكست عثمانى اين متصرفات را بين دو دولت فاتح انگلستان و فرانسه تقسيم كرد و طبق قرارداد «سايكس – پيكو» (۱۹۱۶) لبنان و سوريه به فرانسه رسيد و فلسطين و اردن و مصر و عراق به انگليس. مرزهاى دلبخواهى كه بين اين مناطق (كشورها) – بنا به مصالح دو دولت فاتح – كشيده شد، هميشه مايهی درگيرىها و جنگهاى فرساينده بوده و تا آيندهاى دور خواهد بود. ملتهاى عقب نگه داشته شدهی اين منطقه كه گرفتار مناسبات پيشسرمايه دارى و يوغ استبداد بودند، ياراى مقابله با تهاجم غرب و سياست مهاجرت يهوديان را نداشتند. فئودالهاى ترك و عرب به طمع پول زمينهاى فلسطين را به يهوديان مىفروختند و بعد از جنگ جهانى اول هم كه فلسطين تحت الحمايهی انگليس قرار گرفت انواع فشارها براى مصادرهی زمينها به بهانهی عدم پرداخت ماليات و غيره،بر اعراب وارد آمد و زمينها به يهوديان داده شد و راه براى اسكان مهاجران بيش از پيش فراهم آمد. شايان ذكر است كه برخى از كارگزاران انگليس در منطقه نيز به اين امر كمك مىكردند. مثلاً معروف است كه سيد ضياء الدين طباطبائى (همدست رضاخان در كودتاى ۱۲۹۹) طى سالها اقامت خود در فلسطين زمينها را به عنوان واسطه (چون مسلمان بود) از مالكان مىخريد و سپس به يهوديان مىفروخت. دولت تحت الحمايهی فلسطين براى خود تمبر پستى و پول مشخص داشت كه به دو خط عبرى و عربى نام فلسطين و مبلغ معين را روى آن چاپ كرده بودند. بين اين دولت تحت الحمايه و ديگر كشورها روابط ديپلوماتيك برقرار بود و دولت ايران نيز در ۱۳۲۴ شمسى كنسولى به نام آشتيانى در آنجا داشت. اعراب فلسطين قرنها سابقهی تاريخى دارند. با وجود مهاجرت و اسكان يهوديان هنوز جمعيت يهوديان نسبت به كل جمعيت فلسطين در اقليت است. اما استدلال صهيونيستها از ابتدا تا امروز ( كه نمونهاش نطق اسحاق شامير در كنفرانس مادريد مىباشد) اين بوده است كه «فلسطين سرزمينى بوده بدون ملت و بايد به ملتى داده شود بدون سرزمين»!
سياست استعمارى انگليس منطبق با خواست صهيونيستها منجر به صدور بيانيهاى شد كه به «وعدهی بالفور» معروف است. بالفور وزير خارجهی انگليس در ۱۹۱۷ از طرف دولت پادشاهى انگليس تعهد مىكند كه تمام تلاش خود را جهت ايجاد يك «ميهن براى ملت يهود» به كار برد. اعراب در فلسطين و ديگر مناطق با اين اقدام مخالفاند و مبارزات متعددى به صورت تظاهرات و شكايت به جامعهی ملل و شورش و اعتصاب و درگيریهاى مسلحانه انجام مىشود. تهديد ناشى از اشغال موجب بيدارى بيشتر تودهها، تشكيل تجمعات و احزاب و سازمانهاى گوناگون مىگردد. ناسيوناليسم عربى كه از زمان جنگ جهانى اول بر ضد سلطهی عثمانى به وجود آمده بود هرچه بيشتر تقويت مىگردد و اين بار حول حفظ فلسطين از اشغال يهوديان شكل مىگيرد. اما اين تلاشها به هيچ وجه نمىتواند در يك نبرد نابرابر با قدرت سياسى – نظامى و فرهنگى غرب كه مصمم است اسرائيل را در منطقه به وجود آورد، به پيروزى برسد. رهبرى مبارزهی فلسطينىها در دست يك روحانى مالك به نام حاج امين الحسينىست كه خود مجتهد بزرگ بيت المقدس است. او كه از هر تلاشى (در قالب انديشهی خويش) براى جلوگيرى از مهاجرت يهوديان و از اين اشغال خزندهْ نوميد شده در مخالفت با انگليس حتى با نازىها تماس مىگيرد و از آن ها كمك مىخواهد! مبارزه ی اعراب با نيروهاى انگليسى و قيامهاى متعددى كه در آنها رهبران برجستهاى چون عزالدين القسّام، عبدالقادر الحسينى و حسن سلامه كشته شدند و امكان به خطر افتادن منافع انگليس در بقيهی مناطق عربى اين دولت را مجبور مىكند كه در مقابل مهاجرت يهوديان موانعى به وجود آورد. اما يهوديان به كمك محافل استعمارى ديگر (منجمله سرويس مخفى دولت فرانسه) گروههاى تروريستى تشكيل مىدهند و به نام مبارزه با استعمار انگليس دست به فعاليت گستردهاى مىزنند و نه تنها برخى از مقامات انگليسى بلكه نمايندهی وقت جامعهی ملل (كنت برنادت) را ترور مىكنند. كشتار عام دهكدههاى دير ياسين و كفر قاسم يادبود ننگين گروههاى تروريستى هاگانا و اشترن است. اسحاق شامير و مناحيم بگين هر دو از نخست وزيران اسبق اسرائيل از سران اين گروهها بودند. مصون ماندن اين گروهها از هرگونه مجازاتْ همدستىِ خود انگليسها با آنان را نشان مىدهد و ادعاى «جنگ ضد استعمارى صهيونيستها» را با انگليس نقش بر آب مىسازد. در ۱۹۴۷ سازمان ملل متحد طرحى را تصويب كرد (قطعنامهی ۱۸۱) كه بنا بر آن دو دولت يهودى و عربى در فلسطين تشكيل شود. اعراب رضايت ندادند و در جلسه شركت نكردند ولى يهوديان پذيرفتند و دولت خود را تشكيل دادند و پا را از محدودهیی طرح تقسيم نيز فراتر گذارده، مناطقى ديگر را ضميمهیی دولت خود كردند. اين دولت در ۱۹۴۸ رسماً بر پا شد و مورد شناسائى سريع شوروى و آمريكا و ديگر قدرتهاى غربى قرار گرفت(۳).
دولتهاى عرب كه همگى دست نشانده يا تحت نفوذ انگليس بودند، عمدتاً تحت فشار توده اى به كمك مردم فلسطين و براى جنگ با دولت نوپاى اسرائيل لشكركشى كردند ولى به دليل عقب ماندهگىِ مفرط و به خاطر آنكه نمىخواستند بجنگند شكست خوردند(۴). اين اولين تجربهی تلخ فلسطينىها و تنهائىشان بود. صدها هزار نفر آواره شدند و به ساحل غربى رود اردن و يا كشورهاى همجوار فرار كردند. وجود آوارگان تا آنجا كه نيروى كار ارزان را هديهی بورژوازى نوپاى عرب مىكرد (مثلاً در لبنان و كويت و …) مورد استقبال قرار مىگرفت و اگر مىشد از وجود فلسطينىها در كشور، و به عنوان حمايت از آنان مشروعيتى براى خود به دست آورد و مبارزات داخلى را سركوب نمود، عيبى نداشت؛ اما اگر آوارگان به دنبال بازپسگيرى حقوق خود بودند مسلماً با سركوب شديد مواجه مىگشتند. اقدامات سركوبگرانهی اردن طى سالهاى ۶۰-۱۹۵۰ در اين مورد نمونه است.
فلسطينىها در همان سال ۱۹۴۸ (در سپتامبر) مجلس مؤسسان و دولتى را در غزه به وجود آوردند ولى با وجود آنكه كشورهاى عرب (به استثناى اردن) آن دولت را به رسميت شناختند دوام نيافت و غزه تحت كنترل مصر قرار گرفت. ساحل غربى هم طبق يك سازش و تقسيم استعمارى به اردن داده شد و فلسطين از نقشهی جغرافياى جهان حذف گشت. اسرائيل و همدستان بينالمللى آن منكر وجود فلسطين شدند و اكنون چهل و سه سال است كه فلسطينىها به انواع وسايل براى اثبات همين هويت ملى و احقاق حقوق ملىشان مبارزه مىكنند.
ضربهی سختى كه از اين رهگذر به اعراب وارد آمد احساسات ملى و ميهنپرستانه را در سراسر منطقهی عربى بيدار كرد. احزاب و جمعيتهاى مختلف به وجود آمدند و براى مقابله با اين خطر كه مدام آنها را تهديد مىكرد به تحركى وسيع دست زدند. رژيمهاى فاسد و دست نشاندهی سابق يكى پس از ديگرى سقوط كرد و حكومتهاى كودتايى با شعارهاى ملى و آزاديخواهانه به ويژه براى آزادى فلسطين بر پا شد. در مصر جمال عبدالناصر بر سر كار آمد و دورهی جديدى را در تاريخ اين منطقه گشود. در همه جا بورژوازى نوپا با شعارهاى پوپوليستى و سوء استفاده از خواستهاى تودهها آنان را بسيج مىكرد. هيچ جا نمىتوانست از اختيار و تصميم تودهها سخنى در ميان باشد. همه جا ديكتاتورى و سركوب (و قبل از همه عليه كارگران و كمونيستها و نيروهاى دموكرات) بيداد مىكرد. ناصر در آغاز تثبيت قدرت خود چند تن از رهبران جنبش كارگرى مصر را اعدام كرد تا از همگان زهر چشم بگيرد. رفرمهايى انجام مىشد ولى سرانجام به خدمت تثبيت يا روى كار آمدن اين يا آن باند از افسران و احزاب بورژوايى تمام مىشد. بايد گفت كه قدرتهاى استعمارى از اين تحولات گاه راضى نبودند و سقف «استقلال طلبى» بورژوازى نوپاى عرب با تسلط استعمارى در تضاد قرار مىگرفت؛ چنانكه در ۱۹۵۶ پيش آمد: پس از ملىكردن كانال سوئز لشكركشى فرانسه و انگليس و اسرائيل به مصر رخ داد و سينا اشغال شد. هر چند مصريان مقاومت جانانه كردند، اما با تهديد دخالت شوروى بود كه جنگ به پايان رسيد و بعد اسرائيل عقبنشينى كرد. در ۱۹۵۸ در لبنان شورشى وسيع عليه «پيمان بغداد» صورت گرفت كه آمريكا ناگزير براى حفظ رژيم نيروى دريايىاش را در بيروت پياده كرد. در همين سال رژيم سلطنتى در عراق سقوط كرد و با خروج عراق از پيمان ضد شوروى بغداد نام اين پيمان به سنتو بدل شد (كه ايران هم عضو آن بود).
پس از شكست ۱۹۴۸ كه وطن و ملتى را متلاشى كرده بود فلسطينىها هنوز نمىتوانستند روى پاى خود بايستند. اتحاديهی عرب به ابتكار ناصر و پشتوانهیی او در سال ۱۹۶۴ سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) را در بيت المقدس (كه آن روز جزء اردن بود) تشكيل داد. اما براى اولين بار در آغاز سال ۱۹۶۵ بود كه يك سازمان فلسطينى توانست با اتكاء به خود و بدون كمك رژيمهاى عرب ابراز وجود كند. سازمان الفتح اولين عمليات مسلحانهاش را آغاز كرد. اين اقدام چون «ديگى بود كه براى رژيمهاى عرب نمىجوشيد» مورد تحقير و اتهام رسانههاى رسمى قرار گرفت و اين عمليات حتى به سنتو نسبت داده شد!
جنگ ژوئن ۱۹۶۷ كه از طرف اسرائيل پيشگيرانه وانمود شد، در واقع جز اجراى سياست توسعهطلبى اين دولت نبود. اسرائيل با كمك بىدريغ غرب مناطق جديدى از جمله باقى ماندهی فلسطين (ساحل غربى) را اشغال كرد تا قسمتهاى اشغال شدهی قبلى ديگر از ياد برود (۵).
شكست رژيمهاى عرب (مصر، سوريه و اردن) فشار را از سر الفتح و سازمانهاى متعدد فلسطينى كه از پيش مخفيانه تشكيل شده بودند تا حد زيادى برداشت و امكان بسيج گستردهی تودهاى براى جنگ چريكى عليه اسرائيل را در اختيارشان گذارد. هر رژيمى براى تثبيت خويش و كسب مشروعيت كوشيد بر اين موج سوار شود ولى اين سوء استفاده با تضاد و درگيرى با سازمانهاى فلسطينى انجاميد. اين سازمانها به تدريج در يك سازمان و زير يك چتر جبههاى كه همان نام سازمان آزاديبخش فلسطين را داشت ولى رهبرى و بسيارى از شيوه هاى عمل و نظرش تغيير كرده بود جمع شده بودند و مىكوشيدند سرنوشت خود را به دست گيرند. در لبنان (۱۹۶۹) و در اردن (۷۱-۱۹۷۰) درگيرىهاى سخت پيش آمد و فلسطينىها را با واقعيات بيشتر آشنا كرد. اما به دليل نداشتن منطقهی پايگاهى و زمينى كه بر آن بايستند و فعاليت خود و زندگى بيش از دو ميليون آواره را سازمان دهند، فلسطينىها را همواره در نوعى سياست بسوز و بساز حبس كرده و مىكند. مبارزهی حق طلبانهی فلسطينىها و شرايط عينى آنان براى اعتراض و شورش و انقلاب و پيوند تاريخى و فرهنگى ملىشان با ديگر ملتهاى عرب، و تحرك و سطح دانش و تجربهی كار سياسىشان و وجود كانون داغ سرزمينهاى اشغالى عواملى بودهاند كه وجود فلسطينىها را براى طبقات حاكم در كشورهاى عرب غير قابل تحمل كرده است. نه شهروند درجهی دوم بودن در كويت و … نه ممانعت از ورود به مصر و سرگردانى بين اين كشور و آن كشور(۶)، نه زندان در سوريه و نه ۱۵ سال جنگ داخلى در لبنان، نه فشارهاى اقتصادى، نه چهل سال زندگى و صبر در چادرهاى آوارگى و حصيرآبادها موجب نشده است كه بازگشت به وطن از ياد اينان برود و به همين دليل است كه اردوگاهها و لانههاى فقر و شكنجهی فلسطينىها را اسرائيل دائماً بمباران كرده و مىكند. مقر فرماندهى ساف از كليهی كشورهاى همجوار فلسطين برچيده شده و به نقطهاى دوردست در تونس تبعيد شده است. در تونس هم توسط هواپيماهاى اسرائيلى (كه از روى ناوگانهاى آمريكايى مديترانه برخاستهاند) بمباران شده و دست تروريستهاى اسرائيلى و خيانت رژيمهاى عرب رهبرانى چون ابو جهاد و ابو اياد را ترور كرده است. تنهايى فلسطينىها را به ويژه پس از اشغال جنوب لبنان توسط اسرائيل و محاصرهی بيروت(۷)، كشتار صبرا و شاتيلا، محاصرهی اردوگاهها توسط سازمان شيعيان امل، طرد عرفات از سوريه، محاصره و به توپ بستن اردوگاههاى فلسطينى در شمال لبنان توسط سوريه (در حالى كه خود عرفات آنجا بود)، موضوع فلسطين را تحت الشعاع جنگ ايران و عراق تلقى كردن توسط كنفرانس سران عرب (۱۹۸۷) و عدم دريافت هيچگونه تلگرام پشتيبانى در مجلس ملى فلسطين منعقد در الجزاير (سپتامبر ۱۹۹۱) مىتوان به وضوح ديد. اما اينكه در عرصهی جهانى از حقوق بشر صحبت مىشود و شامل حال انسان فلسطينى نمىگردد، اينكه طى يك شبانه روز مثلاً ليتوانى مىتواند استقلال پيدا كند و به رسميت شناخته شود ولى براى فلسطينىها حق تعيين سرنوشت و حق استقلال قائل نمىشوند، اينكه هر تجاوزى حق مشروع و قانونى اسرائيل محسوب مىگردد ولى فلسطينىها از حقوق ابتدائى و مشروع خود هم محروم هستند و سياست «يك بام و دو هوا » در مورد آنان اعمال مىگردد، ابعاد ديگرى از مسأله است. در برابر اين فشارهاى بىحد است كه انواع عكس العملها (از اقدام به عمليات انتحارى و انتقامجويى گرفته تا یاس و راضى شدن به حداقلى كه امكان چانه زدن و به دست آوردنش فراهم باشد) به طور طبيعى ديده مىشود. با وجود اين و به رغم همهی اين فشارها فلسطينىها توانستهاند با به كار گرفتن انواع مختلف مبارزه در هر مرحله (از عمليات چريكى شهرى گرفته تا دشمن را در هر جاى دنيا تعقيب كردن، از درگيرى در مرزها تا تشكيل نهادهاى آموزشى، خدماتى و سنديكايى مختلف، تا فعاليت گستردهی فرهنگى و سياسى و ديپلوماتيك و پىريزى مؤسسات دولتى و پارلمان براى ادارهی امور يك ملت و …) هويت انسانى و ملى خويش را بازسازى كرده و آن را به دوست و دشمن تحميل كنند و ثابت كنند كه ملتى هستند با هويت مشخص و داراى حقوق و با صلاحيت براى به عهده گرفتن وظايف خويش. مسلم است كه آنها نيز از طبقات و اقشار اجتماعى معينى تشكيل مىشوند كه چشمانداز هريك از آنها نسبت به آينده با ديگرى فرق مىكند. دولتى كه يك كارگر و زحمتكش فلسطينى مىخواهد همان چيزى كه سرمايهدارش مى خواهد نيست، اما امروز در مبارزهی ضد استعمارى و ضد اشغال شريكاند.
گهوارهی انتفاضه
طى دو جنگ ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ قسمت اعظم مردم فلسطين آواره شدهاند و بخش كمتر آنها در داخل فلسطين توانستهاند باقى بمانند.
۶۵۰ هزار نفر در مناطقى كه در سال ۱۹۴۸ اسرائيل نام گرفته به عنوان شهروند درجهی دو(۸) زندگى مىكنند و بيش از ۵/۱ ميليون نفر در غزه و ساحل غربى رود اردن كه در سال ۶۷ اشغال شده است بسر مىبرند. در اين قسمت اخير است كه انتفاضه پا گرفته و ادامه دارد. اسرائيل تمام تلاش خود را به كار برده تا اين مناطق را تابع خود گرداند؛ توليدات محلى را از بين ببرد و به تدريج همهی هويت مادى و معنوى اين ملت را در خود هضم نمايد. فلسطينىهاى داخلْ زير بار كمرشكن ماليات، بيكارى، بسته بودن دانشگاهها و مدارس و نبود اعتبار مالى جهت خدمات شهردارىها و كارشكنى يا ممانعت از سرمايهگذارى و يا صدور كالاهاى محلى و … رنج بسيار بردهاند ولى با كمك ساف كوشيدهاند تا حدى مانع به ثمر رسيدن سياستهاى دشمن گردند. روزانه حدود ۶۰ هزار نفر از كارگران غزه براى فروش نيروى كار خود به اسرائيل مىروند و مجبور هستند به خاطر الزامات امنيتى دولت يهود شب به خانههاى خود بازگردند (۸). چون كارگاههاى محلى ورشكست شدهاند، ساف ناگزير است براى جلوگيرى يا جبران ورشكستگى صاحبان كارگاهها به آنها كمك كند. در اينجا برخلاف تصور رايج كمك به كارگر (براى آنكه در محل باقى بماند و ناگزير به مهاجرت نشود) از كانال كمك به سرمايهدار مىگذرد! شايد پيچيدگى مسألهی فلسطين ايجاب مىكند كه گاه كوتاهترين فاصله بين دو نقطه خط مستقيم نباشد! مقامات اسرائيلى به انواع وسايل و بهانهها باعث نابودى كشاورزى فلسطين مىشوند تا زمينها متروكه و مصادره شود. هزاران خانه تا كنون به عنوان تنبيه از طرف ارتش با بمب منفجر شده و صدها دهكده با بلدوزر صاف و از روى نقشه حذف گرديده است. زندانها كه همواره انباشته از فلسطينى هاست كافى نيست، چندين اردوگاه اضافى براى نگهدارى زندانيان درست شده است. در گزارشهاى سالانه عفو بينالملل اندكى از حقايق بسيار را در اين مورد مىتوان مشاهده كرد.
فلسطينیهاى داخل مأيوس از اتكاء صرف به فعاليت ساف، خود ابتكار عمل را به دست گرفتند. بدون آنكه ابعاد اين حركت اجتماعى و سياسى تا اين حد قابل پيشبينى باشد، داخلْ نقش عمده را عهدهدار شد و طبق قانونِ ظروف مرتبطه سطح جنبش را كه رو به افت داشت ارتقاء داد. جمعيتها و كميتههاى تودهاى كه از ماهها پيش با هدفهاى ظاهراً رفرميستى و غير قهرآميز تشكيل شده بود (مانند كميتههاى تحريم كالاهاى اسرائيلى) به كميتههاى اعتصاب و تظاهرات و كمكهاى دست جمعى تبديل شد. با توجه به تجارب پيشين اشكال جديدى از سازماندهى و متناسب با شرايط به وجود آمد و همه زير رهبرى واحدى كه متشكل از نيروهاى سياسى موجود (به استثناى اسلامىهاى افراطى) است قرار گرفتند و هم اكنون چهار سال است كه كليهی فعاليتهاى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و سياسى مناطق اشغالى را اداره مىكنند و در كنار قدرت نيروى اشغالگر عملاً يك قدرت تودهاى موازى به وجود آمده است. اين قدرت موازى كه با ساف كاملاً در همآهنگى قرار دارد و خود را جزئى از آن معرفى مىنمايد، نه تنها پشتوانهی محكمى براى ادامهی حيات ساف بوده و آن را از بنبست پيشين خارج كرده بلكه موجبات تغييرات مهمى در استراتژى ساف شده است كه يكى از آنها قبول وجود دو دولت در پارلمان فلسطين است. انتفاضه با در دست داشتن يك نقطه قوت اعلام آمادگى مىكند كه با دشمن بر سر ميز مذاكره بنشيند و موجوديت اسرائيل را بر قسمتى از خاك فلسطين – كه هرگز به رسميت نشناخته بود – به رسميت بشناسد. انتفاضه فقط قيام داخل نيست. قيام كل مردم فلسطين، قيام ساف تنها نماينده مشروع اين مردم است و اين نكتهاى ست كه در «مذاكرات صلح» مادريد (۳۱ اكتبر ۱۹۹۱) به خوبى نمايان بود. ساف توانست به آمريكا بقبولاند كه اگر قرار است راجع به فلسطين صحبتى بشود و تصميمى اتخاذ گردد، در غياب قلسطينى ها و در غياب ساف امكان ندارد. در اينجا مجال شرح دستاوردهاى انتفاضه نيست. تنها به اين نكته اشاره مىكنيم كه انتفاضه موجب تحولات مهمى در جامعهی سنتى فلسطين شده و در مسائل مهمى مانند دموكراسى، حقوق كارگران، حقوق زنان و ذهنيت جامعه نسبت به اين مسائل پيشرفتهاى قابل توجه حاصل شده است.
كنفرانس مادريد: مدافعان و مخالفان
آمريكا بنا به مصالح خاص خويش در عرصهی جهانى خواستار «حل و فصل» كشمكش اعراب و اسرائيل است به شرطى و به نحوى كه اسرائيل به عنوان قدرت مسلط اقتصادى، نظامى و سياسى منطقه درآيد و داراى روابط عادى با كليهی كشورهاى منطقه باشد. آمريكا با ايجاد دولت مستقل فلسطين كه جاهطلبىهاى اسرائيل را محدود كند و احتمالاً تا سالها شكلى از كانون شورش و ناآرامى بماند مخالف است، لذا «حقوق ملى ملت فلسطين» كه بالاخره پس از سالها مبارزه و امتياز دادنهاى سياسىِ اعراب به زبان جرج بوش آمد، چه بسا از حد يك خودمختارى داخلى كه در قرارداد كمپ ديويد (۱۹۷۸) پيشبينى شده بود تجاوز نكند. آمريكا اسرائيل را تحت فشار محدودى قرار مىدهد و اين بچهی «لوس» خود را با دادن امتيازهاى فراوان به سر ميز مذاكره مىآورد تا «آشوب اعراب» براى هميشه (؟) بخوابد.
نكتهی ديگر اينكه قدرت صنعتى، نظامى و سياسى عراق اگر قبل از داغان شدن در جنگ خليج، نتوانست كفهی ترازو را به نفع اعراب سنگين كند (و براى آنكه چنين نشود آمريكا و متحدان آن را بمباران كردند و صدها هزار كشته و مجروح و گرسنه برجاى گذاشتند)، اما به طور غير مستقيم در تغيير توازن قوا تأثير گذارد. رسيدن موشكهاى عراقى به تل اويو نشان داد كه بر خلاف تز اسرائيل دائر بر تضمين امنيت خويش در چارچوب مرزهاى هرچه گستردهتر، امنيت آن در گرو روابط عادى با كشورهاى عرب مىباشد. عليرغم وقاحتى كه آمريكا و متحدانش در اجراى دوگانهی قوانين و حقوق بين المللى نسبت به اعراب و اسرائيل از خود نشان مىدهند و سياست «يك بام و دو هوا» ى آنان که رسوا شده است، اما پس از جنگ دوم خليج براى آمريكا دشوار بود كه در مورد اجراى قطعنامههاى ملل متحد از طرف اسرائيل سخنى نگويد و همچنان به حمايت يكجانبه و آشكار خود از اسرائيل ادامه دهد و به حل و فصل كشمكش هرچند به نحوى ظاهر الصلاح نكوشد.
با فروپاشى بلوك شرق و بروز قدرت بلامنازع آمريكا و تلاش همه جانبهی جهانى براى فرو خواباندن جنبشهاى ضد امپرياليستى و تقويت سلطهی آمريكا در منطقه، نياز امپرياليسم به اسرائيل به عنوان يك پايگاه مقدم (و يا به قول ريگان به مثابهی ناو هواپيمابر آمريكا در منطقه) كمتر از پيش شده است. و بايد آن را تا حدى مهار كرد، مبادا زيادهروىهاى آن موجب برآمدن انقلابى در منطقه شود و دردسرهايى تازه كه از كنترل خارج استْ پديد آيد.
فلسطينىها هم اين تحولات بين المللى و هم سلب مسؤوليت هرچه بيشتر رژيمهاى عرب نسبت به مسألهی فلسطين و هم گرفتارى روز افزون تودههاى عرب در مشكلات روزمره و به دنبال آن كمتوجهى به مسائل بزرگتر نظير موضوع فلسطين را مىبينند و نتيجهگيرى مىكنند كه اگر روزى فلان كشور همجوار فلسطين را پشت جبهه و «هانوى» خود آرزو مىكردند واقعيتِ امروز چنين نيست. آنها در جهان عرب در واقع تنها هستند. هر كشورى بسيار آسانتر از پيش مىتواند روى آنها فشار بياورد. براى مثال هم اكنون دهها هزار نفر از فلسطينيان از كشورهاى خليج فارس و سعودى به اردن رانده شدهاند. آنها كارشان را از دست دادهاند، خانوادههاشان چه در داخل سرزمينهاى اشغالى و چه در اردن درآمدى ندارند. از طرف ديگر، زمان به نفع اسرائيل حركت مىكند. هرچه حالت نه صلح نه جنگ بيشتر ادامه يابد و سيل مهاجرت افزوده شود، تنها عاملى كه تا امروز به نفع فلسطينىها بوده (يعنى عامل جمعيت) به ضررشان تغيير پيدا خواهد كرد و فلسطينىها در وطن خويش نيز در اقليت خواهند افتاد و آن وقت آرزوى تحقق هويت ملى و استقلال حتى در پارهاى از سرزمين اصلى خويش نيز به فراموشى تاريخى سپرده خواهد شد.
واقعيات فوق يكسان براى همگان قابل مشاهده است اما مخالفان و موافقان كنفرانس صلح از آن دو نتيجهی جداگانه مىگيرند و گمان نمىرود كه بتوان يكى از اين دو گروه را تابع ايدئولوژى و منافع طبقاتى واحدى نشان داد. كسانى كه مخالفاند در مجموع مىگويند كه هيچ نتيجهاى از اين كنفرانس حاصل نمىشود و ما شكست و تسليم خود را بايد امضاء كنيم٬ ولى موافقان با آنكه اطمينانى به نتيجهی كار ندارند آن را به عنوان يك تجربهی ناگزير و گاه با اندكى خوشبينى دنبال مىنمايند. آنها مىگويند طبق تجارب تاريخى پيشين هرجا از فلسطين صحبت مىشود بايد ما باشيم. كسى به غايبين حق نمىدهد. مجلس ملى (پارلمان) فلسطين كه در اواخر سپتامبر [۹۱] در الجزاير تشكيل جلسه داد، پس از مذاكرات و طرح نظرات موافق و مخالفْ با اكثريت آراء تصويب كرد كه به شرط حفظ پرنسيپهاى اصلىِ ساف در كنفرانس شركت كنند و در واقع جواب «آرى، ولى …» را داد. در داخل فلسطين هم تقريباً وضع چنين است. در طرح نظرات برخورد دموكراتيك به چشم مىخورد و غير از كسانى كه در كنفرانس تهران جمع شده بودند تا كنفرانس مادريد را محكوم كنند و براى فلسطين «راه حل انقلاب اسلامى» تحت رهبرى خامنهاى ارائه دهند، كسى اعمال خشونت را عليه شركت كنندگان در كنفرانس مادريد مطرح نساخت. موضع گيرىهاى سرسختانهی اسرائيل و حمايتهاى آمريكا و غرب از آن، البته كمتر جايى براى خوشبينى باز مىگذارد. مثلاً فرانسه كه به اصطلاح مورد انتقاد اسرائيل است و متهم به جانبدارى از اعراب يا نوعى كوتاه آمدن و اجراى قطعنامههاى ملل متحد را به اسرائيل توصيه مىكند موافقت كرده است كه نيم ميليارد دلار براى ساختن مستعمرات (شهرکهاى مهاجرنشين يهودى) به اسرائيل كمك كند. مخالفان كنفرانس صلح شعارهايى مىدهند كه همهی فلسطينىها سالها تكرار كردهاند مثل «آزادى كل فلسطين» و «ضرورت مبارزهی مسلحانه» و «رد كليهی راهحلهاى موقتى و مبتنى بر سازش» و غيره. اين شعار مخالفان لائيك است، اما اسلامگرايان هم كه با كنفرانس صلح مخالفاند معتقدند كه يهوديان را اسلام م تواند از فلسطين بيرون كند. آنها ساف را قبول ندارند و در ارگانهاى آن شركت نمىكنند و اخيراً به كمك گرفتن از ايران روى آوردهاند. اسلامىها اگر اين حرفها را صرفاً در مخالفت با ساف هم بزنند و قصدشان مطرح شدن بيشتر خودشان باشد – كه تا حدى چنين است – اما واقعيت اين است كه هرچه ساف به عنوان يك جريان لائيك در كار خود ناكام بماند، مردم بيشتر به سوى اسلامىها روى مىآورند، زيرا علت برآمد اسلامْ شكست ايدئولوژىهاى ديگر چه سوسياليسم و چه ناسيوناليسم است نه كارآيى اسلام. آيندهی اين دو تاكتيك، چه قبول كنفرانس و چه ردّ آن، كاملاً روشن نيست. به اين دليل است كه هر دو طرف با احتياط قدم بر مىدارند. موافقان كارشان سختتر است و طبعاً قدرت تحرك و مانور بيشترى دارند و بسيارى از اصول پيشين را به عنوان پراگماتيسم و واقعگرايى پشت سرگذاردهاند. مخالفان هم با توجه به سختسرىهاى دشمن و تكيه بر اصول، روى امتياز ندادن به دشمن پافشارى مىكنند. هر دو دسته با ادامهی انتفاضه كه مهمترين دستاورد و سلاح و نقطهی قوتشان است موافقاند. اگر در پروسهاى دموكراتيك (طبعاً نسبى) انتخاب اين ملت بر ادامهی مذاكره يا ترك آن باشد طبعاً بايد به آن احترام گذارد. ۲۰ اكتبر در تهران كنفرانسى تحت عنوان «كنفرانس بين المللى حمايت از انقلاب اسلامى فلسطين» تشكيل شد كه هدف از آن ضربه زدن به سازمان آزاديبخش فلسطين و جايگزين كردن كليهی نقطه نظرات و نهادهاى لائيك اين سازمان با افكار و نهادهاى اسلامى بود٬ آنهم با درك رژيم ايران از اسلامِ تحت رهبرى خامنهاى. مصرف داخلى اين كنفرانس و جنجال به پاكردن حول حمايت ايران از فلسطين احتمالاً عدهاى را فريب دهد ولى بعيد است كه فلسطينىها پس از آنهمه تجربه، حق تعيين سرنوشت خود را به دست ايران يا هر نيروى ديگر بسپارند. آنها حق تعيين سرنوشت و اعمال ارادهی مستقل خويش را به قيمت دهها سال مبارزهی خونين و همه جانبه به دست خودشان گرفتهاند و ديگر حاضر نيستند به ميل اين و آن بسپارند تا برايشان نسخهی رهايى پيچيده شود. دمكراتيسم ما در حمايت از اين حق آنان معنا مىدهد.
۲۹ نوامبر ۱۹۹۱، روز جهانى همبستگى با ملت فلسطين
يادداشتها:
* اين مقاله ابتدا در مجلهی آرش شمارهی ۱۱ دسامبر ۱۹۹۱ چاپ شده و براى اين چاپ تنها در چند مورد تدقيق و روزآمد شده است.
۱- ماكسيم رودنسون: عرب و اسرائيل، ترجمهی رضا براهنى [چاپ اول با نام مستعار ابراهيم دانائى]، خوارزمى، تهران. ۱۳۵۶ ص ۲۹.
۲- براى اطلاع از اين اهداف استعمارى و تاريخ دخالتهاى قدرتهاى غربى رك. به:
Henry LAURANS, Le Grand jeu , Orient arabe , Ed. Armand Colin, Paris ۱۹۹۱.
۳- رژيم ايران هم آن را به صورت دوفاكتو به رسميت شناخت.
۴- رژيم پادشاهى عراق (كه از عبدالكريم قاسم و شورش و اقدام وى به كودتا مىترسيد) لشكرى به فرماندهى وى روانهی فلسطين كرد. عراقىها در آنجا وارد عمل نشدند و دليلشان اين بود كه «ماكو اوامر» يعنى دستور نرسيده است! اين نكته بين اعراب ضرب المثل شده است. عبد الناصر در كتاب «فلسفهی انقلاب مصری» (ترجمهی دكتر مهدى سمسار) مكانيسم اين عدم تمايل رژيمهاى عرب را براى شركت مجدانه در جنگ شرح مىدهد.
۵- اين سياستىست كه امروز نيز دنبال مىكند و لذا احتمال وقوع يك جنگ ديگر را با توجه به توازن قواى بين المللى و محلى، كه به ويژه پس از جنگ اخير خليج به نفع اسرائيل است، نمىتوان به كلى منتفى شمرد.
۶- رك. به نوشتهی محمود درويش تحت عنوان «فرودگاه» ترجمهی يوسف قريب، آدينه شمارهء ۲۲، اول ارديبهشت ۱۳۶۷.
۷- در محاصرهی بيروت و مقاومت جانانهی فلسطينىها قذافى به عرفات پيغام داد كه خودكشى كند!
۸- لوموند ديپلوماتيك، دسامبر ۸۷ (ترجمه شده با چند مقالهی ديگر تحت عنوان «فرياد در گلوی فشرده فلسطينىها» انتشارات هواداران سابق پيكار).
* این متن پیشتر در ویژهنامه «فلسطین» توسط پراکسیس منتشر شده بود. نسخهی پی.دی.اف جزوه را میتوانید از لینک زیر دریافت کنید:
http://docs.praxies.org/Palestin_Praxis.pdf